فردا صبح
فردا صبح
جیمین بیدار شد و با کارت های آماده شده رفت پایین صبحانه روی میز چیده و کمی خورد رفت سمت گوشی نیلا اثر انگشت زد و شماره تهیونگ رو در آورد زد داخل گوشیش
و بهش پیام داد ۲۰دقیقه دیگه کافه باشه لباس پوشید و رفت سمت ماشین گاز داد و رفت رسید و دست کارشون نامه ای داد به ته بده و بهش چیزی گفت که کارشون به ته بده
پولی به گارسون به معنای پاداش داد
و رفت
ته ویو
رفتم ولی ندیدمش نشستم روی صندلی شماره ۲۰که گارسون آمد سمتم
؛چیزی میل دارید
ته:خیر شما شخصی رو ندیدید که موهاش مشکی باشه و قدش متوسط به همراه کارتی
؛شما جناب کیم تهیونگ هستید
ته:بله چرا؟
؛ایشون به من گفتن بهتون بگم دوست نداشتن ببیننتون و نامه ای به من دادن که شبیه کارت عروسی هست
ته :اوه مرسی
؛بفرمایید خوش آمدید
ته :مرسی فعلا
رفتم بیرون و نامه رو خوندم
پارک جیمین وکیم نیلا
هفته آینده از ساعت ۶تا .......
ته از دیدن اون کارت حرصش گرفته بود ولی خودش رو کنترل کرد و رفت سمت خونه
جیمین ویو
رفتم خونه نیلا داشت صبحونه میخورد بغلش کردم و بهش صبح بخیر گفتم و رفتم سمت اتاق و رفتم حموم
نیلا ویو
بیدار شدم جیمین نبود رفتم پایین و مشغول خوردن بودم که آمد بغلم کرد و صبح بخیر گفت و رفت اتاقش منم میز رو جمع کردم و.......
جیمین بیدار شد و با کارت های آماده شده رفت پایین صبحانه روی میز چیده و کمی خورد رفت سمت گوشی نیلا اثر انگشت زد و شماره تهیونگ رو در آورد زد داخل گوشیش
و بهش پیام داد ۲۰دقیقه دیگه کافه باشه لباس پوشید و رفت سمت ماشین گاز داد و رفت رسید و دست کارشون نامه ای داد به ته بده و بهش چیزی گفت که کارشون به ته بده
پولی به گارسون به معنای پاداش داد
و رفت
ته ویو
رفتم ولی ندیدمش نشستم روی صندلی شماره ۲۰که گارسون آمد سمتم
؛چیزی میل دارید
ته:خیر شما شخصی رو ندیدید که موهاش مشکی باشه و قدش متوسط به همراه کارتی
؛شما جناب کیم تهیونگ هستید
ته:بله چرا؟
؛ایشون به من گفتن بهتون بگم دوست نداشتن ببیننتون و نامه ای به من دادن که شبیه کارت عروسی هست
ته :اوه مرسی
؛بفرمایید خوش آمدید
ته :مرسی فعلا
رفتم بیرون و نامه رو خوندم
پارک جیمین وکیم نیلا
هفته آینده از ساعت ۶تا .......
ته از دیدن اون کارت حرصش گرفته بود ولی خودش رو کنترل کرد و رفت سمت خونه
جیمین ویو
رفتم خونه نیلا داشت صبحونه میخورد بغلش کردم و بهش صبح بخیر گفتم و رفتم سمت اتاق و رفتم حموم
نیلا ویو
بیدار شدم جیمین نبود رفتم پایین و مشغول خوردن بودم که آمد بغلم کرد و صبح بخیر گفت و رفت اتاقش منم میز رو جمع کردم و.......
۶.۴k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.