قاتلی در مقابل دیگری / پارت ۱۶
پارت #۱۶
آیزاس رو به روی جئی نشسته بود و مستقیم به چشمانش خیره شده بود ، جئی بعد از مدتی سکوت با تردید گفت:
[مشکل لیوان چیه؟]
آیزاس با خنده ای آرام گفت:
[لیوان شیشه ای هستش]
جئی فقط سکوت کرد و متوجه حرف آیزاس نشد
آیزاس با همان صدای آرام ادامه داد:
[اون دختری که خودکشی کرد رو دیدی؟ ، اینجا بیمارستانه مریض هایی که انقدر حال روحی بدی دارن کم نیستند ، داخل همهی بیمارستان ها پنجره ها نرده دارن و لیوان ها یک بار مصرف هستند ، به طور کلی از هر راهی برای خودکشی جلوگیری شده]
جئی با تعجب به آیزاس خیره شد و با لحن شوکه گفت:
[یعنی این بیمارستان احتیاط کمی داره؟]
آیزاس با صدای بلند خندید و جواب داد:
[البته که نه ، اگه صرفا بی احتیاطی بود فقط یک چیز یا دو چیز رو فراموش میکردن اما اطراف ما پر از راه خودکشی هست و اون دختر هم به راحتی بع پشت بام رفت ، چرا اصلا درب پشت بام قفل نبود؟ ]
جئی سرش را پایین انداخت و به آرامی گفت:
[باید استعلام بیمارستان را بگیرم و درآمد و چیز های مختلف بیمارستان را بررسی کنم]
آیزاس لیوان دستش را محکم گرفت و با لبخندی ترسناک به جئی گفت:
[صبر کن نمیخوای جوابم رو بدونی؟ میخوای بدونی باهات همکاری میکنم یا نه؟]
جئی بدون هیچ حرفی سر تکان و لبخند آیزاس بزرگتر شد ، آیزاس با چشمان قرمز درخشانش لیوان را نگاه میکرد و جئی منتظر پاسخ آیزاس بود .
آیزاس ناگهان لیوان را بین دو دستش شکست و با یک تکهی شکسته شیشه به سمت گلوی جئی حمله کرد و روی گلوی جئی بریدگی بزرگی به جای گذاشت .
جئی به عقب روی تخت بیمارستان پرت شد و آیزاس بالای سرش رفت و خواست با چندین ضربه شیشه به بدن جئی کارش را تمام کند اما جئی با اینکه خونریزی بریدگی روی گلوش زیاد بود و به شدت درد داشت ، بازهم با تمام قدرتش دستان آیزاس را نگه داشت اگرچه فاصله زیادی تا برخورد شیشه به بدنش نبود .
.
#داستان #رمان #متن
.
ادامه دارد ...
آیزاس رو به روی جئی نشسته بود و مستقیم به چشمانش خیره شده بود ، جئی بعد از مدتی سکوت با تردید گفت:
[مشکل لیوان چیه؟]
آیزاس با خنده ای آرام گفت:
[لیوان شیشه ای هستش]
جئی فقط سکوت کرد و متوجه حرف آیزاس نشد
آیزاس با همان صدای آرام ادامه داد:
[اون دختری که خودکشی کرد رو دیدی؟ ، اینجا بیمارستانه مریض هایی که انقدر حال روحی بدی دارن کم نیستند ، داخل همهی بیمارستان ها پنجره ها نرده دارن و لیوان ها یک بار مصرف هستند ، به طور کلی از هر راهی برای خودکشی جلوگیری شده]
جئی با تعجب به آیزاس خیره شد و با لحن شوکه گفت:
[یعنی این بیمارستان احتیاط کمی داره؟]
آیزاس با صدای بلند خندید و جواب داد:
[البته که نه ، اگه صرفا بی احتیاطی بود فقط یک چیز یا دو چیز رو فراموش میکردن اما اطراف ما پر از راه خودکشی هست و اون دختر هم به راحتی بع پشت بام رفت ، چرا اصلا درب پشت بام قفل نبود؟ ]
جئی سرش را پایین انداخت و به آرامی گفت:
[باید استعلام بیمارستان را بگیرم و درآمد و چیز های مختلف بیمارستان را بررسی کنم]
آیزاس لیوان دستش را محکم گرفت و با لبخندی ترسناک به جئی گفت:
[صبر کن نمیخوای جوابم رو بدونی؟ میخوای بدونی باهات همکاری میکنم یا نه؟]
جئی بدون هیچ حرفی سر تکان و لبخند آیزاس بزرگتر شد ، آیزاس با چشمان قرمز درخشانش لیوان را نگاه میکرد و جئی منتظر پاسخ آیزاس بود .
آیزاس ناگهان لیوان را بین دو دستش شکست و با یک تکهی شکسته شیشه به سمت گلوی جئی حمله کرد و روی گلوی جئی بریدگی بزرگی به جای گذاشت .
جئی به عقب روی تخت بیمارستان پرت شد و آیزاس بالای سرش رفت و خواست با چندین ضربه شیشه به بدن جئی کارش را تمام کند اما جئی با اینکه خونریزی بریدگی روی گلوش زیاد بود و به شدت درد داشت ، بازهم با تمام قدرتش دستان آیزاس را نگه داشت اگرچه فاصله زیادی تا برخورد شیشه به بدنش نبود .
.
#داستان #رمان #متن
.
ادامه دارد ...
- ۲.۷k
- ۲۹ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط