پارت ۷۷

با صدای زنگ گوشیش از خواب نازش کنار چیبیش دل کند میتونست بگه این خواب تنها خوابی بود که توی این دو روز تونسته بود با آرامش و آسایش سپری بشه اما متأسفانه اون فردی که پشت گوشی بود اجازه ادامه این آسایش رو ازش گرفت.

به سختی از جاش بلند شد تا جواب تلفنش بده چون میدونست موحنایی کنارش به سختی خوابش برده و نمیخواست زنگ تلفن مانع از ادامه خواب اون بشه.
پس سریع گوشیش رو برداشت و از اتاق خواب چویا که به تازگیا شده بود اتاق خواب مشترکشون بیرون رفت.
با صدای گرفته که نشون از تازه بیدار شدنش بود لب زد

دازای:بله؟چی میخوای؟

فئودور:واو واو چه بد اخلاق
بگو ببینم چیشده چرا انقدر بد اخلاق شدی؟

دازای:مزاحم خوابم با دوست پسرم شدی بعد انتظار داری خوش اخلاق باشم...بگو کارت چیه سریع الان بیدار میشه

فئودور:خب حدس زدم چون تو بیشتر وقتی بداخلاق میشی که از خواب نازت بیدارت کرده باشن...ببینم چی کار کردید که الان هردو خسته خوابیدید؟؟

دازای که مست و گیج خواب بود متوجه حرف منظور دار برادرش نشد بلکه بدتر از اینکه مستقیم سر حرف اصلیش نمیره و اونو از رفتن کنار چیبیش منع میکنه عصبانی تر شد.

دازای:فئو اگه حرفی داری بزن و‌اگرنه قطع میکنم

فئودور:نه نه نه قطع نکن فقط میخواستم بگم میتونی با چویا فردا بیایید جایی که میگم؟

دازای:واقعا زنگ زدی اینو بگی پسر؟؟؟
نمیتونستی چند ساعت دیگه زنگ بزنی و همین حرفو بگی؟؟؟

فئودور:خیله خب آروم باش اگه ضروری نبود که به قول تو الان زنگ نمیزدم ، حالا بگذریم میتونید بیایید؟

دازای:آههه.....نمیدونم باید با چویا حرف بزنم

فئودور:الان نمیتونی بهش بگی؟

دازای:آخه مردک مگه نشنیدی گفتم خواب بودیم خوااببب و جنابعالی مزاحم خواب نازنینمون شدید؟؟؟

صدای بلند دازای از پشت گوشی فئودور بلند شد و باعث شد حتی چند نفر از افرادی که تو اون محل بودن به سمت اون صدا برگردن و از طرفی هم پسر زال رو‌به‌روی فئو به سختی جلوی خودش رو گرفته بود تا همین‌جا از شدت بامزگی رابطه این دوبرار رو زمین قش نکنه از خنده.
فئودور:خیله خب خیله خب فهمیدم میخوای بری کنار دوست پسرت ادامه خواب نازت رو داشته باشی داد نزن

دازای:آره دوست دارم ببینم مشکلیه؟

فئودور:نخیر نخیر مشکلی نیست آقای دکل مخابراتی فقط

دازای:هی هی صبر کن همین جا وایسا

پسر کوچیکتر با جدی شدن ناگهانی صدای برادرش کمی به خودش لرزید....به هر حال هرچه قدر هم که باهم صمیمی باشن دازای همیشه یه سایدی داره که حتی پدرش هم از اون ساید میترسه.
و نرسه اون روز که اون روش بزنه بالا که قرار نیست چیز خوبی در انتظار کسی باشه

بدون فکر دومی گوشی رو از فئودور گرفت و تصمیم گرفت خودش ادامه حرفش رو به دازای بزنه.
البته اولین بارش هم نبود با برادر فرد مورد علاقش حرف میزنه واسه همین قلق کار رو بلد بود.

نیکولای:سلام دازای چطوری پسر

دازای:اَههههههه تو یکی دیگه کی؟؟

نیکولای:وا یعنی دازای اوساموی معروف و جذاب ما من رو نمیشناسه واقعا؟؟

دازای:صبر کن ببینم نیکولای خودتی مردتیکه عوضی؟؟؟

نیکولای:باشه باشه چرا فحش میدی خب.....آره منم

دازای:بهتره سریع بری سراغ اصل مطلب نیکولای واگرنه

نیکولای:بسه دازای باهت حرف مهم‌تری دارم

با شنیدن این لحن از نیکولای متوجه شد قضیه واقعا جدیه چون نیکولای کم پیش میاد اینطور حرف بزنه

دازای:خب بگو ببینم چی نیگی

نیکولای(با لحن محکم و صد البته قاطع):چویا رو بیار به مطب من
همین فردا
دیدگاه ها (۳۴)

پارت ۷۸

~\\/ NAKAHARA CHUUYA /\\~

پارت ۷۶

تخریب به سبک الیس چان👌🏻🤣راستی بروبچ خبر خوب امشب پارت میدم ا...

پارت ۷۰

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط