ﻣﻦ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺍﻣﺮﻭﺯ ...

ﻭ ﻓﺮﺩﺍﻫﺎﯼ ﻧﯿﺎﻣﺪﻥ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡ ...

ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﯿﭻ ﻭﻋﺪﻩ ﺑﯽ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻣﯽ ..

ﺧﻮﺍﺏ ﻭ ﺧﯿﺎﻝ ﻭ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ...

ﺁﺷﻔﺘﻪ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ …

ﺣﺎﻻ ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ..

ﺩﻭﺍﯼ ﺩﺭﺩ ﻫﻤﻪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻦ ﻫﺎ ...

ﻧﺨﻮﺍﺳﺘﻦ ﻫﺎ ...

ﻭ ﻧﯿﺎﻣﺪﻥ ﻫﺎﺳﺖ …

ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻫﯿﭻ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ...

ﺧﯿﺎﻝ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺑﻪ ﺳﺮﻡ ﻧﺰﻧﺪ ...

ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﺸﻨﻮﻡ ﺗﺎ ﻓﺮﺩﺍ …

ﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺧﻮﺩ ﻧﯿﺎﻭﺭﻡ ..

ﮐﻪ ﻓﺮﺩﺍﻫﺎ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﻨﺪ …
دیدگاه ها (۲۹)

متنفرم از روزهایی که ...نمیفهمم دردم چیست...که هی میروم لب ...

نفس تنگی گرفته اند روزهایم ...هیچ دارویی هم انگار ... اثر نم...

جمعه ها دلگیرند ...و معلوم نیست ...در هر جمعه ...چند دل شکس...

ﻧﮕﺬﺍﺭ ﻫﺮﮐﺲ ﮐﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻣﺎﻧﺪﻧﯽ ﻧﺸﺪ ...ﺗﻮ ﺭﺍ ...ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ...ﺻﺪﺍﻗﺘﺖ ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط