تک پارتی بی تی اس
تک پارتی بی تی اس 🌙
وقتی عضو هشتمی و خانوادت زیاد بهت فشار میارن که گروه رو ترک کنی و حمله عصبی میگیری ❤️🩹
(یه چند روز بود که خانوادت هر روز بهت زنگ میزدن و هی بهت فشار میوردن که گروه رو ترک کنی و هیتر ها هم تهیدیدت میکردن و این چند روز همش گریه میکردی اما اعضا از هیچی خبر نداشتن ، دیگه واقعا نمیتونستی تحمل کنی و هی توی خودت بودی و خیلی زیاد با اعضا حرف نمیزدی )
جیمین: میگم....ات بریم..... آب بازی کنیم ؟ ( لبخند)
ات: نه حوصله ندارم ( بی حال)
جیمین: باشه ( ناراحت)
نامجون:.....ات حالت خوبه!
ات: آره....آره...خوبم
نامجون: مطمئن باشم!
ات: آره...خوبم نامی ( لبخند بی حال)
نامجون: اوکی
( بغضت گرفته بود که بهشون دروغ گفتی ، چند بار خاستی بهشون بگی اما تا میخواستی بگی انگار یه چیزی مانع میشود و نمیتونستی بگی پس سریع رفتی توی اتاقت و تا میتونستی گریه کردی)
جونگکوک: میگم....رفتار ات عجیب نیست
جین: چراا...... غذاش رو کم میخوره
جیمین: آره....اون عاشق آب بازیه و همیشه با من بازی میکنه اما...الان نه
جیهوپ: همیشه..میخنده اما الان چهرش بی روحه
شوگا: همیشه هم با من گیتار میزنه....و سرِ من غر میزنه که...زیاد میخوابم
تهیونگ: به نظرم بهتره باهاش حرف بزنیم
اعضا: فکر خوبیه
( شب شد و تو صورتتو شستی که معلوم نباشه گریه کردی و خیلی سرت درد میکرد پس رفتی تا یه قرص بخوری که وقتی لیوان دستت بود یهو انقدر دستت لرزید که از دستت افتاد، اعضا با صدای شکستن لیوان با نگرانی به طرفت امدن و تو تعادلتو از دست دادی و روی زانو هات افتادی، نفس هات بلند و سفت شده بود و به موهات چنگ میزدی و جیغ میزدی، اعضا با نگرانی به سمتت امدن اما تو صدای هیچکدوم رو نمیشنیدی
نامجون: اتتت....اتت حالت خوبه ( نگران)
جیهوپ: ات....جواببب...بدههه ( نگران)
جین: اتتتت خوبیییی ( نگران)
جونگکوک ، جیمین و تهیونگ: ات چیشد ( گریه)
شوگا: بهش...حمله عصبی دست داده....اتت صدامووو میشنوییی ( نگران و داد)
( که تو بی هوش میشی..... وقتی به هوش میای میبینی توی بیمارستانی و به محظه اینکه به هوش میای اعضا میان سمتت)
جیهوپ: اتت....حالت خوبه هااا ( نگرانی)
نامجون: جاییت درد نمیکنه ( نگرانی)
ات: خوبم...خوبم....میشه بریم خونه
اعضا: باشه
( میرید خونه)
نامجون: خب ات توضیح بده
ات: چیو؟
جین: خدتو نزن به اون راه...چرا اینطوری شدی؟ ( نگران)
ات: خب...راستش
جیمین: ات ازت خواهش میکنم بگو...میدونی ما چقدر نگرانتیم ( بغض)
( سرتو میندازی پایین و گریت میگیره، بلخره باید میگفتی یهو با سرتو اوردی بالا که اعضا متعجب نگاهت کردن)
تهیونگ : د..د...داری گریه میکنی؟
( با حرف تهیونگ گریت شدت گرفت و همه چیو گفتی اعضا هم امدن و بغلت کردن)
جیهوپ: چراا... زودتر نگفتی..عزیزم
ات: نمیتونستم....فکر میکردم ناراحت میشید ( گریه شدید)
جین: اینکه نگفتی بهمون...بیشتر ناراحتمون میکنی
جیمین: ما یه خانوادیم....نباید چیزی رو از هم مخفی کنیم
جونگکوک: درستع.......ما باید همیشه کنار هم باشیم
تهیونگ و نامجون: لطفاً دیگه....چیزی رو ازمون مخفی نکن...باشه؟
ات: باشه
شوگا: ناراحت بودن بهت نمیاد پس همیشه بخند.....باشه پیشی کوچوکو؟
ات: باشه ( خنده)
جونگکوک: اگر تو حالت خوب نباشه دیگه کی هست که همیشه سرِ شیر موز باهاش دعوا کنم ( لبخند)
ات: یااااااا
اعضا هم همه خندشون گرفت و همه بلند بلند میخندید و محکم تو رو بغل کردن
حمایت 🙂
نظرتون رو بگید فندوقا 🎀
وقتی عضو هشتمی و خانوادت زیاد بهت فشار میارن که گروه رو ترک کنی و حمله عصبی میگیری ❤️🩹
(یه چند روز بود که خانوادت هر روز بهت زنگ میزدن و هی بهت فشار میوردن که گروه رو ترک کنی و هیتر ها هم تهیدیدت میکردن و این چند روز همش گریه میکردی اما اعضا از هیچی خبر نداشتن ، دیگه واقعا نمیتونستی تحمل کنی و هی توی خودت بودی و خیلی زیاد با اعضا حرف نمیزدی )
جیمین: میگم....ات بریم..... آب بازی کنیم ؟ ( لبخند)
ات: نه حوصله ندارم ( بی حال)
جیمین: باشه ( ناراحت)
نامجون:.....ات حالت خوبه!
ات: آره....آره...خوبم
نامجون: مطمئن باشم!
ات: آره...خوبم نامی ( لبخند بی حال)
نامجون: اوکی
( بغضت گرفته بود که بهشون دروغ گفتی ، چند بار خاستی بهشون بگی اما تا میخواستی بگی انگار یه چیزی مانع میشود و نمیتونستی بگی پس سریع رفتی توی اتاقت و تا میتونستی گریه کردی)
جونگکوک: میگم....رفتار ات عجیب نیست
جین: چراا...... غذاش رو کم میخوره
جیمین: آره....اون عاشق آب بازیه و همیشه با من بازی میکنه اما...الان نه
جیهوپ: همیشه..میخنده اما الان چهرش بی روحه
شوگا: همیشه هم با من گیتار میزنه....و سرِ من غر میزنه که...زیاد میخوابم
تهیونگ: به نظرم بهتره باهاش حرف بزنیم
اعضا: فکر خوبیه
( شب شد و تو صورتتو شستی که معلوم نباشه گریه کردی و خیلی سرت درد میکرد پس رفتی تا یه قرص بخوری که وقتی لیوان دستت بود یهو انقدر دستت لرزید که از دستت افتاد، اعضا با صدای شکستن لیوان با نگرانی به طرفت امدن و تو تعادلتو از دست دادی و روی زانو هات افتادی، نفس هات بلند و سفت شده بود و به موهات چنگ میزدی و جیغ میزدی، اعضا با نگرانی به سمتت امدن اما تو صدای هیچکدوم رو نمیشنیدی
نامجون: اتتت....اتت حالت خوبه ( نگران)
جیهوپ: ات....جواببب...بدههه ( نگران)
جین: اتتتت خوبیییی ( نگران)
جونگکوک ، جیمین و تهیونگ: ات چیشد ( گریه)
شوگا: بهش...حمله عصبی دست داده....اتت صدامووو میشنوییی ( نگران و داد)
( که تو بی هوش میشی..... وقتی به هوش میای میبینی توی بیمارستانی و به محظه اینکه به هوش میای اعضا میان سمتت)
جیهوپ: اتت....حالت خوبه هااا ( نگرانی)
نامجون: جاییت درد نمیکنه ( نگرانی)
ات: خوبم...خوبم....میشه بریم خونه
اعضا: باشه
( میرید خونه)
نامجون: خب ات توضیح بده
ات: چیو؟
جین: خدتو نزن به اون راه...چرا اینطوری شدی؟ ( نگران)
ات: خب...راستش
جیمین: ات ازت خواهش میکنم بگو...میدونی ما چقدر نگرانتیم ( بغض)
( سرتو میندازی پایین و گریت میگیره، بلخره باید میگفتی یهو با سرتو اوردی بالا که اعضا متعجب نگاهت کردن)
تهیونگ : د..د...داری گریه میکنی؟
( با حرف تهیونگ گریت شدت گرفت و همه چیو گفتی اعضا هم امدن و بغلت کردن)
جیهوپ: چراا... زودتر نگفتی..عزیزم
ات: نمیتونستم....فکر میکردم ناراحت میشید ( گریه شدید)
جین: اینکه نگفتی بهمون...بیشتر ناراحتمون میکنی
جیمین: ما یه خانوادیم....نباید چیزی رو از هم مخفی کنیم
جونگکوک: درستع.......ما باید همیشه کنار هم باشیم
تهیونگ و نامجون: لطفاً دیگه....چیزی رو ازمون مخفی نکن...باشه؟
ات: باشه
شوگا: ناراحت بودن بهت نمیاد پس همیشه بخند.....باشه پیشی کوچوکو؟
ات: باشه ( خنده)
جونگکوک: اگر تو حالت خوب نباشه دیگه کی هست که همیشه سرِ شیر موز باهاش دعوا کنم ( لبخند)
ات: یااااااا
اعضا هم همه خندشون گرفت و همه بلند بلند میخندید و محکم تو رو بغل کردن
حمایت 🙂
نظرتون رو بگید فندوقا 🎀
- ۴۲۱
- ۱۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط