🕸ℐ𝓉 𝓌𝒶𝓈 𝓂𝒴 ℘ℓℯ𝒶𝓈𝓊𝓇ℯ 𝓊𝓃𝓉𝒾ℓ 𝓃ℴ𝓌❤️🩹
🕸ℐ𝓉 𝓌𝒶𝓈 𝓂𝒴 ℘ℓℯ𝒶𝓈𝓊𝓇ℯ 𝓊𝓃𝓉𝒾ℓ 𝓃ℴ𝓌❤️🩹
ترجمه : دل خوشیه من بود تا اینکه...🎭
🅿7:
ویو ا/ت
تازه ۵ مینه که مهمونی شروع شده، من از طبقهی بالا داشتم پایین رو نگاه میکردم که دیدم کوک داره از اون جمعیت رد میشه و داره میاد سمت من....خیلی شکه شدم...دستام يخ زده بود...
ا/ت : س.سلام جونگکوک...اممم میخواستم بگم ببخشید وقت نشد ببینمت و از معذرت خواهی کنم...منو میبخشی ، واقعا اون شب...
نزاشت حرفم تموم شه که گفت
کوک: ای بابا معذرتِ چی ، اصن بهش فکر نکن خب مستی بودی دیگه...چیزی نیست
ا/ت : آرههه درستهه(با لحن آهسته و گیج ) وایسا ببینم تو اینجا چیکار میکنی؟
کوک: این سوال منم هست . من برای مهمونیه شرکت اومدم....چون رئیس شرکت***هستم دعوتم
ا/ت : این عمارت منه و این مهمونی هم من...وایسا گفتی تو رئیس شرکت ***هستی ؟ ولی من که هیچ وقت ندیدمت!!!
کوک : خودم زیاد تو کارای شرکت نیستم میدم دستیارم این کار ها رو بکنه...
ا/ت : اهان...ب.باشه خب اممم از مهمونی لذت ببر....
کوک: حتما ممنون (لبخند )
داشتم میرفتم سمت پله ها که برم پایین ولی تا دیدمش سر جام وایسادم (تعجب )
این باز اینجا چیکار میکنه...
تهیونگ کمکم به سمت ا/ت با پوزخند میرفت کوک هم داشت نگاه میکرد میشه گفت یکم عصبانیت و حسودی از چشمش دیده میشد
تهیونگ: سلام بیبی
ویو کوک
خیلی عصبانی شدم وقتی دیدم که داره با نگاه هیزش به سمت ا/ت میاد که یه دفعه گفت سلام بیبی منم از شدت عصبانی و شکه میخواستم برم بزنمش که ا/ت گفت...
ا/ت : ته اینجا نه بیا بریم بیرون حرف بزنیم باشه (ترسیده )
دلم میخواست بدونم اون یارو کیه که به ا/ت میگه بیبی....
ته : هر چی تو بگی (نیشخند )
ویو ا/ت
رفتیم بیرون تو حیاط عمارت کنار استخر وایسادیم ولی تا خواستم حرفی بزنم......
ادامه دارد......
ترجمه : دل خوشیه من بود تا اینکه...🎭
🅿7:
ویو ا/ت
تازه ۵ مینه که مهمونی شروع شده، من از طبقهی بالا داشتم پایین رو نگاه میکردم که دیدم کوک داره از اون جمعیت رد میشه و داره میاد سمت من....خیلی شکه شدم...دستام يخ زده بود...
ا/ت : س.سلام جونگکوک...اممم میخواستم بگم ببخشید وقت نشد ببینمت و از معذرت خواهی کنم...منو میبخشی ، واقعا اون شب...
نزاشت حرفم تموم شه که گفت
کوک: ای بابا معذرتِ چی ، اصن بهش فکر نکن خب مستی بودی دیگه...چیزی نیست
ا/ت : آرههه درستهه(با لحن آهسته و گیج ) وایسا ببینم تو اینجا چیکار میکنی؟
کوک: این سوال منم هست . من برای مهمونیه شرکت اومدم....چون رئیس شرکت***هستم دعوتم
ا/ت : این عمارت منه و این مهمونی هم من...وایسا گفتی تو رئیس شرکت ***هستی ؟ ولی من که هیچ وقت ندیدمت!!!
کوک : خودم زیاد تو کارای شرکت نیستم میدم دستیارم این کار ها رو بکنه...
ا/ت : اهان...ب.باشه خب اممم از مهمونی لذت ببر....
کوک: حتما ممنون (لبخند )
داشتم میرفتم سمت پله ها که برم پایین ولی تا دیدمش سر جام وایسادم (تعجب )
این باز اینجا چیکار میکنه...
تهیونگ کمکم به سمت ا/ت با پوزخند میرفت کوک هم داشت نگاه میکرد میشه گفت یکم عصبانیت و حسودی از چشمش دیده میشد
تهیونگ: سلام بیبی
ویو کوک
خیلی عصبانی شدم وقتی دیدم که داره با نگاه هیزش به سمت ا/ت میاد که یه دفعه گفت سلام بیبی منم از شدت عصبانی و شکه میخواستم برم بزنمش که ا/ت گفت...
ا/ت : ته اینجا نه بیا بریم بیرون حرف بزنیم باشه (ترسیده )
دلم میخواست بدونم اون یارو کیه که به ا/ت میگه بیبی....
ته : هر چی تو بگی (نیشخند )
ویو ا/ت
رفتیم بیرون تو حیاط عمارت کنار استخر وایسادیم ولی تا خواستم حرفی بزنم......
ادامه دارد......
۲۱.۹k
۱۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.