نگاه می کنم از هر طرف سوار تویی
نگاه می کنم از هر طرف سوار تویی
نشسته یک تنه بر صدرِ روزگار تویی
هزار لحظه گذشت و هزار لحظه دلم
به سینه سر زد و ... دیوانه را قرار تویی
تو را ندارم و دلتنگم و ... دلم قرص است
که انتهای خوشِ صبر و انتظار تویی
خزان اگرچه شکسته ست شاخه هامان را
بیا پرستو جان، مژدهی بهار تویی
به رغمِ ابر سیه جامه روشنایی هست
که آفتابِ بلندِ طلایه دار تویی
به اعتبارِ تو امید تازه خواهد شد
در این زمانه ی بی مایه اعتبار تویی
اگرچه بخت به من پشت کرده باکی نیست "مرا هزار امید است و هر هزار تویی"
نشسته یک تنه بر صدرِ روزگار تویی
هزار لحظه گذشت و هزار لحظه دلم
به سینه سر زد و ... دیوانه را قرار تویی
تو را ندارم و دلتنگم و ... دلم قرص است
که انتهای خوشِ صبر و انتظار تویی
خزان اگرچه شکسته ست شاخه هامان را
بیا پرستو جان، مژدهی بهار تویی
به رغمِ ابر سیه جامه روشنایی هست
که آفتابِ بلندِ طلایه دار تویی
به اعتبارِ تو امید تازه خواهد شد
در این زمانه ی بی مایه اعتبار تویی
اگرچه بخت به من پشت کرده باکی نیست "مرا هزار امید است و هر هزار تویی"
۲.۱k
۲۱ اسفند ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.