گرگ ها در گله ذکر روی چوپان می کنند

گرگ ها در گله ، ذکر روی چوپان می کنند
کدخدا ها دزد را در خانه مهمان می‌کنند
شیخ ها در بسترِ رقاصه ی زیبای شهر
دعویِ شور و سماع و وصفِ عرفان میکنند
فصل سرما رفت و خیلِ این ذغالین مسلکان
خنده بر بیچارگی های زمستان می کنند
آخر پاییز آمد، جوجه ها را کشته اند
گربه ها عابد شدند و کارِ انسان میکنند
جان ما هر روز، صد بار از بدن در میرود
شاعران، معشوق رفت و شکوه از آن میکنند
گرگ و دزد و کدخدا و مرد چوپان سالهاست
در میان مزرعه، تجدید پیمان میکنند
رعیتِ بیچاره همچو اسب، به هنگام چرا...
همچنان تعظیمِ چشم ِِ خان میکنند.
دیدگاه ها (۹)

گفته بودم شادمانم؟ بشنو و باور مکن ! گاه می لغزد زبانم، بشنو...

بنشین مرو که خواب نیاید به چشم مابسیار شب به خاطر امشب نخفته...

انسان را هرگز مرگی نرسیده جز به نیش رؤیاهای بی‌ثمرفرونشسته ب...

ای زندگی بردار دست از امتحانمچیزی نه میدانم نه می خواهم بدان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط