کیمیاگر p14
کیمیاگر p14
*بیمارستان*
هی تو راه رو راه میرفت.
پوست لبش و میکند.
سرش و میذاشت روی سرش.
موهاش و به عقب هول میداد.
تا اینکه دکتر اومد.
دویید سمتش.
تهیونگ: دکتر...دکتر حال همسرم چطوره؟
دکتر: اسم همسرتون چیه؟
تهیونگ: پارک ... یعنی کیم جیمین.
دکتر: باید بگم که واقعا بدن خیلی قوی دارن با این حال که ضربه ی جدی ای خوردن ولی از شکمش محافظت کردن و حال سه نفرشون خوبه... فقط برای چی این اتفاق براش ن افتاده؟
نمیدونست چی بگه!
تصادف کرده؟
از پله ها افتاده؟
تهیونگ: اممم...تصادف کرده...با موتور.
دکتر عینکش و بالا آوورد و دستش و کرد توی جیبش.
دکتر: مراقبش باشید.. اگر بخواین ببینیش میتونی بری. فقط بیهوشه.
ته: ممنون.
دکتر رفت.
از خوشحالی میخواست بال در بیاره.
با اومدن رفیقاش دویید سمتشون.
با جین و نامجون هم دوست شده بود.
دوتا زوج خوشبخت.
ولی از یه چیزی ناراحت بود.
بابای جیمین...الا جیمین به هوش بیاد قطعا سراغ باباش و میگیره.
جین: چی شد؟ خوبه؟
ته: هر سه تاشون خوبن.
نامی: سه تاشون؟
کوک: جیمین دوقلو بارداره.
جیهوپ: چرا بهمون نگفتی؟
ته: معذرت میخوام.
جیهوپ: خودم میشم دکترش.
کوک: پس برو ببینش.
ته: نمیتونم.
بقیه: چرا؟
ته: چون باباش مرده..چطوری تو چشاش نگاه کنم؟ چطوری بهش بگم؟
کوک: نگران نباش.
جین: کوک راست میگه..چیزی نمیشه.
نامی: البته قبل از اینکه یونگی بفهمه.
جیهوپ: اون و به کل فراموش کردم.
ته: یونگی کیه؟
نامی: برادر بزرگتر جیمین.
ته: حالا به اونم میگم.
*از اونجایی که حال ندارم دیگه بنویسم خلاصه میکنم*
تهیونگ وقتی که جیمین به هوش میاد میگه که باباش مرده ک جیمین گریه میکنه بعد میرن به یه عمارت دیگه ی تهیونگ (اسلاید بعد)
یه هفته ای میگذره و جیین میخواد با کوک بره بندر تهیونگ بار اول.
...پ
*بیمارستان*
هی تو راه رو راه میرفت.
پوست لبش و میکند.
سرش و میذاشت روی سرش.
موهاش و به عقب هول میداد.
تا اینکه دکتر اومد.
دویید سمتش.
تهیونگ: دکتر...دکتر حال همسرم چطوره؟
دکتر: اسم همسرتون چیه؟
تهیونگ: پارک ... یعنی کیم جیمین.
دکتر: باید بگم که واقعا بدن خیلی قوی دارن با این حال که ضربه ی جدی ای خوردن ولی از شکمش محافظت کردن و حال سه نفرشون خوبه... فقط برای چی این اتفاق براش ن افتاده؟
نمیدونست چی بگه!
تصادف کرده؟
از پله ها افتاده؟
تهیونگ: اممم...تصادف کرده...با موتور.
دکتر عینکش و بالا آوورد و دستش و کرد توی جیبش.
دکتر: مراقبش باشید.. اگر بخواین ببینیش میتونی بری. فقط بیهوشه.
ته: ممنون.
دکتر رفت.
از خوشحالی میخواست بال در بیاره.
با اومدن رفیقاش دویید سمتشون.
با جین و نامجون هم دوست شده بود.
دوتا زوج خوشبخت.
ولی از یه چیزی ناراحت بود.
بابای جیمین...الا جیمین به هوش بیاد قطعا سراغ باباش و میگیره.
جین: چی شد؟ خوبه؟
ته: هر سه تاشون خوبن.
نامی: سه تاشون؟
کوک: جیمین دوقلو بارداره.
جیهوپ: چرا بهمون نگفتی؟
ته: معذرت میخوام.
جیهوپ: خودم میشم دکترش.
کوک: پس برو ببینش.
ته: نمیتونم.
بقیه: چرا؟
ته: چون باباش مرده..چطوری تو چشاش نگاه کنم؟ چطوری بهش بگم؟
کوک: نگران نباش.
جین: کوک راست میگه..چیزی نمیشه.
نامی: البته قبل از اینکه یونگی بفهمه.
جیهوپ: اون و به کل فراموش کردم.
ته: یونگی کیه؟
نامی: برادر بزرگتر جیمین.
ته: حالا به اونم میگم.
*از اونجایی که حال ندارم دیگه بنویسم خلاصه میکنم*
تهیونگ وقتی که جیمین به هوش میاد میگه که باباش مرده ک جیمین گریه میکنه بعد میرن به یه عمارت دیگه ی تهیونگ (اسلاید بعد)
یه هفته ای میگذره و جیین میخواد با کوک بره بندر تهیونگ بار اول.
...پ
۵.۳k
۰۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.