کیمیاگر p12
کیمیاگر p12
^ویو جیمین^
چشام و به زور باز کردم.
سرم درد داره.
بدنم خیلی کوفتث.
چرا همه جا تاریکه؟
دست و پاهام و تکون دادم ولی انگار چسبیده به یه جایی...چشام و که باز کردم دیدم که بسته شدم به صندلی.
یهو صدای باز کردن یه در آهنی اومد. یکی داشت میومد سمتم..اون کی بود؟ چرا انقدر چاقه؟
چونهی: بالاخره از خواب خوش بیدار شدین آقای پارک؟ ببخشید که اذیت شدینا...اون کوچولو هاتون خوبن؟...باید تو امگای دوست داشتن آقای کیم باشی؟
جیمین: ت.تو کی هستی؟ میشه بگی من کجام؟ و تو زندگی من چطوری خبر داری؟
چونهی: اسم من جئون چونهی یه. باید به گوشت خورده باشه.
واقعا شکه شدم....یعنی اون میخواد من و بکشه؟ اگر به بجه هام آسیب برسونه چی؟
چونهی: چی شده؟ موش زبونت و خورد؟ آقایون میشه سوپرایز آقای پارک و بیارید؟
جیمین: سوپرایز؟
بعد از چند دقیقه دیدم که دوتا آقای قد بلند و چهار شونه بازوی یکی رو گرفتن و دارم میکشن وقتی که اومدن نزدیک تر چهره ی اون مرد و دیدم...اولش یکم نشناختمش چون چهرش خونی بود...ولی
ولی اون بابام بود...
جیمین: ب.بابا؟ (بغض)
چونهی: فدات شم چرا بغض کردی؟ چیزی نیست فقط بابایی یکم زخمی شده باید بخوابه....ببرینش.
جیمین: نهههههه...نبریدششششش....بابااااااا....منم جیمینننننن.....بابااااااا بلند شوووووووو....باباااااااا...کثافتتتتتتت....چی کار کردیییییی؟ فلاااااانننننن فلان شدههههههه. (داااااااد)
چونهی: حرف دهنت و ببند جوجه..
جیمین: عنتررر....حرو*مزاده...بی پدر..
همینطو که داشتم فحش میدادم یهو یه مشت اومد توی دهنم و دهنم پر خون شد.
چونهی: بهت گفتم که حرف دهنت و بفهم.
یه توف اونی انداختم روی کتش.
چونهی یه نیشخند زد و گفت..
چونهی: هه هه ...اشکال نداره... تا میتونید بزنیدش.
و شروع کردن به زدن من...یه جایی دیده بودم که اگر انگشت شست و بش*کنه طناب و میتونم باز کنم.
به سختی. شک*ستم.
خیلی درد داشت.
دستم که کلا بی حس شد..
سریع از روی صندلی بلند شدم و بدو بدو دوییدم..
قبل از اینکه بیان دنبالم پریدم توی یکی از جعبه ها.
^تهیونگ^
شماره رو برای جیهوپ فرستادم و رفتیم کلبه
تا شب طول کشید نه چونهی زنگ زد نه اون مکان و پیدا کردیم.
جیمین سالمه..بچه هام هم همینطور.
قراره بریم یه عمارت جدید.
اتاق بچه هارو آماده کنیم.
براشون لباس و وسیله بگیریم.
توی این زمان منم به تمام مامور ها زنگ زدم و آماده باش دادم.
تا اینکه کوک اومد توی اتاقم و گفت..
کوک: جیمین و پیدا کردیم بیا...
تهیونگ: واقعا؟
کوک: اوهوم بیا...تازه با جین و نامجون هم آشنا شدم.
تهیونگ: آفرین. بدو
رفتیم پایین آدرس اون مکان Xxx این بود.
جیهوپ: خوب آماده ای؟
تهیونگ: برای چی!
جیهوپ: برای نجات جیمین.
تهیونگ: همین الان حمله میکنیم..
^جیمین^
چند ساعتی توی جعبه بودم و نتونستن من و پیدا کنن و هی اینور و اون ور میدوییدن.
(مامور هارو این میزارم $و^)
$: پس کجاس این؟
^: من چه بدونم؟
واییییی دماغم میخواره.
ها.
هاا..
هاااااا.
(عطسه کرد)
^: وایسا.
$: این صدای چی بود؟
^: از توی جعبه ها اومد.
قشنگ تونستم حدس بزنم که یه نیشخند زدن تا اینکه پیدام کردن و....
....
^ویو جیمین^
چشام و به زور باز کردم.
سرم درد داره.
بدنم خیلی کوفتث.
چرا همه جا تاریکه؟
دست و پاهام و تکون دادم ولی انگار چسبیده به یه جایی...چشام و که باز کردم دیدم که بسته شدم به صندلی.
یهو صدای باز کردن یه در آهنی اومد. یکی داشت میومد سمتم..اون کی بود؟ چرا انقدر چاقه؟
چونهی: بالاخره از خواب خوش بیدار شدین آقای پارک؟ ببخشید که اذیت شدینا...اون کوچولو هاتون خوبن؟...باید تو امگای دوست داشتن آقای کیم باشی؟
جیمین: ت.تو کی هستی؟ میشه بگی من کجام؟ و تو زندگی من چطوری خبر داری؟
چونهی: اسم من جئون چونهی یه. باید به گوشت خورده باشه.
واقعا شکه شدم....یعنی اون میخواد من و بکشه؟ اگر به بجه هام آسیب برسونه چی؟
چونهی: چی شده؟ موش زبونت و خورد؟ آقایون میشه سوپرایز آقای پارک و بیارید؟
جیمین: سوپرایز؟
بعد از چند دقیقه دیدم که دوتا آقای قد بلند و چهار شونه بازوی یکی رو گرفتن و دارم میکشن وقتی که اومدن نزدیک تر چهره ی اون مرد و دیدم...اولش یکم نشناختمش چون چهرش خونی بود...ولی
ولی اون بابام بود...
جیمین: ب.بابا؟ (بغض)
چونهی: فدات شم چرا بغض کردی؟ چیزی نیست فقط بابایی یکم زخمی شده باید بخوابه....ببرینش.
جیمین: نهههههه...نبریدششششش....بابااااااا....منم جیمینننننن.....بابااااااا بلند شوووووووو....باباااااااا...کثافتتتتتتت....چی کار کردیییییی؟ فلاااااانننننن فلان شدههههههه. (داااااااد)
چونهی: حرف دهنت و ببند جوجه..
جیمین: عنتررر....حرو*مزاده...بی پدر..
همینطو که داشتم فحش میدادم یهو یه مشت اومد توی دهنم و دهنم پر خون شد.
چونهی: بهت گفتم که حرف دهنت و بفهم.
یه توف اونی انداختم روی کتش.
چونهی یه نیشخند زد و گفت..
چونهی: هه هه ...اشکال نداره... تا میتونید بزنیدش.
و شروع کردن به زدن من...یه جایی دیده بودم که اگر انگشت شست و بش*کنه طناب و میتونم باز کنم.
به سختی. شک*ستم.
خیلی درد داشت.
دستم که کلا بی حس شد..
سریع از روی صندلی بلند شدم و بدو بدو دوییدم..
قبل از اینکه بیان دنبالم پریدم توی یکی از جعبه ها.
^تهیونگ^
شماره رو برای جیهوپ فرستادم و رفتیم کلبه
تا شب طول کشید نه چونهی زنگ زد نه اون مکان و پیدا کردیم.
جیمین سالمه..بچه هام هم همینطور.
قراره بریم یه عمارت جدید.
اتاق بچه هارو آماده کنیم.
براشون لباس و وسیله بگیریم.
توی این زمان منم به تمام مامور ها زنگ زدم و آماده باش دادم.
تا اینکه کوک اومد توی اتاقم و گفت..
کوک: جیمین و پیدا کردیم بیا...
تهیونگ: واقعا؟
کوک: اوهوم بیا...تازه با جین و نامجون هم آشنا شدم.
تهیونگ: آفرین. بدو
رفتیم پایین آدرس اون مکان Xxx این بود.
جیهوپ: خوب آماده ای؟
تهیونگ: برای چی!
جیهوپ: برای نجات جیمین.
تهیونگ: همین الان حمله میکنیم..
^جیمین^
چند ساعتی توی جعبه بودم و نتونستن من و پیدا کنن و هی اینور و اون ور میدوییدن.
(مامور هارو این میزارم $و^)
$: پس کجاس این؟
^: من چه بدونم؟
واییییی دماغم میخواره.
ها.
هاا..
هاااااا.
(عطسه کرد)
^: وایسا.
$: این صدای چی بود؟
^: از توی جعبه ها اومد.
قشنگ تونستم حدس بزنم که یه نیشخند زدن تا اینکه پیدام کردن و....
....
۴.۸k
۳۰ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.