پارت هشتم
پارت هشتم
کوک :نترس ما با هانا و ته نقشه کشیدیم و آوردیمت اینجا اوناهم تو اون یکی اتاقن
ات:چرا منو آوردی اینجا
کوک :چون میخام باهات حرف بزنم
ات از یه طرفم که میخاست کوک رو ببخشه قبول کرد
ات:ات باشه ولی بیا بشینیم حال ندارم سرپا وایستم
بعد نشستن رو تخت
ات:میشنوم بگو
کوک :ات من واقعا برای هر کاری که با تو کردم خیلی پشیمونم و ازت خیلی معذرت میخام میدونم تو بخاطر کارهای من خیلی درد کشیدی خیلی گریه کردی حتی بچه هامون هم به خاطر من ناراحت شدن تو هم خیلی ناراحت شدی من میدونم که نمیتونم گذشته رو عوض کنم ولی میتونم یه آینده ی بهتری برای تو و بچه هامون بسازم برای همون ازت یه فرصت میخام تا کارهامو جبران کنم و یه زندگی بهتری باهم بسازیم
ات که بغضش گرفته بود گفت
ات:اگه یه فرصت بهت بدم قول میدی خرابش نکنی و این قلب شکسته ی منو تعمیر کنی
کوک :بهت قول میدم همچی رو درست کنم
ات دیگه بغضش ترکید و شروع کرد به اشک ریختن
کوک :چرا گریه میکنی و بعد ات رو بغل کرد و ات هم متقابلاً بغلش کرد
ات:بخشیدمت وبهت یه فرصت میدم
کوک:ممنونم خیلی دلم برات تنگ شده بود
ات:منم
بعد کوک منو بوسید بعد چند دقیقه از هم جدا شدیم بعد رو تخت دراز کشیدیم من تو بغل کوک بودم و اونم فقط داشتم شکمم رو ناز میکردم و قربون صدقه بچه ها میرفت منم میخندیدم
که یهو در زده شد
هانا :کوک و ات زود بیاین پایین کارتون داریم
ات:باشه الان میایم
رفتیم پایین
ته :بلاخره آشتی کردید
ات:آره بلاخره
هانا :خدارو شکر بلاخره بعد از نه ماه
کوک :خب چیشد چرا مارو صدا کردین
ته :خب بشینید تا بهتون بگیم
کوک :خب بگو
هانا :ما با ته یه تصمیم گرفتیم
ات:چه تصمیمی
ته :ما قراره ماه آینده باهم ازدواج کنیم
کوک وات :چیییی واقعا خیلی خوشحال شدیم
بعد اینا یکم جشن گرفتن که یهو ات ........
پایان پارت
قول میدم فردا تا آخرین پارتش بزارم چون باید برم اتاقم رو تمیز کنم دوستون دارم لطفا حمایت کنید بای ❤️
کوک :نترس ما با هانا و ته نقشه کشیدیم و آوردیمت اینجا اوناهم تو اون یکی اتاقن
ات:چرا منو آوردی اینجا
کوک :چون میخام باهات حرف بزنم
ات از یه طرفم که میخاست کوک رو ببخشه قبول کرد
ات:ات باشه ولی بیا بشینیم حال ندارم سرپا وایستم
بعد نشستن رو تخت
ات:میشنوم بگو
کوک :ات من واقعا برای هر کاری که با تو کردم خیلی پشیمونم و ازت خیلی معذرت میخام میدونم تو بخاطر کارهای من خیلی درد کشیدی خیلی گریه کردی حتی بچه هامون هم به خاطر من ناراحت شدن تو هم خیلی ناراحت شدی من میدونم که نمیتونم گذشته رو عوض کنم ولی میتونم یه آینده ی بهتری برای تو و بچه هامون بسازم برای همون ازت یه فرصت میخام تا کارهامو جبران کنم و یه زندگی بهتری باهم بسازیم
ات که بغضش گرفته بود گفت
ات:اگه یه فرصت بهت بدم قول میدی خرابش نکنی و این قلب شکسته ی منو تعمیر کنی
کوک :بهت قول میدم همچی رو درست کنم
ات دیگه بغضش ترکید و شروع کرد به اشک ریختن
کوک :چرا گریه میکنی و بعد ات رو بغل کرد و ات هم متقابلاً بغلش کرد
ات:بخشیدمت وبهت یه فرصت میدم
کوک:ممنونم خیلی دلم برات تنگ شده بود
ات:منم
بعد کوک منو بوسید بعد چند دقیقه از هم جدا شدیم بعد رو تخت دراز کشیدیم من تو بغل کوک بودم و اونم فقط داشتم شکمم رو ناز میکردم و قربون صدقه بچه ها میرفت منم میخندیدم
که یهو در زده شد
هانا :کوک و ات زود بیاین پایین کارتون داریم
ات:باشه الان میایم
رفتیم پایین
ته :بلاخره آشتی کردید
ات:آره بلاخره
هانا :خدارو شکر بلاخره بعد از نه ماه
کوک :خب چیشد چرا مارو صدا کردین
ته :خب بشینید تا بهتون بگیم
کوک :خب بگو
هانا :ما با ته یه تصمیم گرفتیم
ات:چه تصمیمی
ته :ما قراره ماه آینده باهم ازدواج کنیم
کوک وات :چیییی واقعا خیلی خوشحال شدیم
بعد اینا یکم جشن گرفتن که یهو ات ........
پایان پارت
قول میدم فردا تا آخرین پارتش بزارم چون باید برم اتاقم رو تمیز کنم دوستون دارم لطفا حمایت کنید بای ❤️
۸.۸k
۳۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.