پارت ششم
پارت ششم
ویو ات یکماه بعد
دیگه تقریبا آخرین روز های چهار ماهگیم بود امشب هم به مهمونی هانا و ته دعوتم چون دوتاشونم دوستامم و قراره کوک هم اونجا باشه یکماهه ندیدمش دیگه پیام هم نمی ده فک کنم فهمیده باشه که دیگه دوسش ندارم
دیگه ولش باید برای شب آماده بشم رفتم اول به دوش گرفتم بعد موهامو حالت دادم و یه آرایش ملایم کردم بعد لباسم رو پوشیدم چون شکمم بزرگ شده بود یه لباس بارداری پوشیدم و رفتم سمت خونه هانا و ته مهمونی چون تابستون بود تو حیاطشون بود اونا به خونه ی خیلی بزرگ داشتن وقتی وارد حیاط شدم همه داشتن نگاهم میکردن اهمیت ندادم و رفتم سمت یه میز که هانا و ته اومدن پیشم و هانا محکم پرید بغلم
هانا:آخ ات خیلی دلم برات تنگ شده بود چطوری خوبی این وروجک چطوره
ات:آخ خوبم فقط یکم دردم گرفت یهو پریدی تو بغلم
هانا :ببخشید خیلی کیوت گفت
ته:سلام ات چطوری خوبی خیلی وقته نیستی راستی بچه چطوره
ات:مرسی ته خوبم اونم خوبه راستی هانا فردا میخام برم جنسیت شو بفهمم تو هم میای
هانا:آره حتما میام ببینم عزیز خاله پسره یا دختره
ته :چه خوب ولی ات یه چیز بهت میخام بگم
ات:خب بگو
ته :ات تصمیم نداری به کوکم بگی
ات:نه
ته :چرا اون پدر بچس هرچی هم باشه حقشه بفهمه ات کوک چند وقته اصلا حالش خوب نیست واقعا خیلی پشیمونه هر شب مست میکنه میاد پیش من و گریه میکنه
ات:ته منم هرشب قبل از خواب گریه میکنم منم خیلی داغون شدم چندبار کم مونده بود بخاطر اون بچم رو از دست بدم برای همونم بهش بگو هیچ وقت حق نداره نزدیک منو بچم بشه
ته :باشه ولی به حرفام یکم فک کن
هانا :حالا هرچی بریم خوشبگذرونیم
تمام این مدت کوک داشت ات رو از دور نگاه میکرد
ات:یه لحظه دل درد شدیدی گرفتم از ترس اینکه سر بچه چیزی اومده باشه رفتم سرویس وقتی مطمئن شدم چیزی نشده آروم شدم همین که خواستم از در خارج بشم یهو دستم توسط یکی به داخل کشیده شد
ات:ولم کن کی هستی اون کوک بود
ات:تو باز چی از جونم میخای مگه بهت نگفتم نزدیکم نشو
که یهو کوک بوسیدتم چون زورش بیشتر ازمن بود نتونستم خودم رو جدا کنم فقط داشتم اشک میریختم که بلاخره ولم کرد
کوک:ات خواهش میکنم برگرد بدون تو زندگیم داغونه خیلی پشیمونم لطفا برگرد
ات:من قبلاً هم بهت گفت هیچوقت نمی بخشمت تو خودت مارو داغون کردی پس الان تاوان کارتو پس بده
از بغلش بازور درومدم و دویدم سمت ماشینم سوار شدم و به سمت ساحل رفتم تو ساحل کنار یه تکه سنگی نشستم و تا حد ممکن داد زدم و گریه کردم تقریباً ساعت ۱۲بود که دیگه به خونه رفتم بابام چقدر ازم سوال پرسید ولی جواب ندادم و رفتم رو تختم خوابیدم
پایان پارت
ویو ات یکماه بعد
دیگه تقریبا آخرین روز های چهار ماهگیم بود امشب هم به مهمونی هانا و ته دعوتم چون دوتاشونم دوستامم و قراره کوک هم اونجا باشه یکماهه ندیدمش دیگه پیام هم نمی ده فک کنم فهمیده باشه که دیگه دوسش ندارم
دیگه ولش باید برای شب آماده بشم رفتم اول به دوش گرفتم بعد موهامو حالت دادم و یه آرایش ملایم کردم بعد لباسم رو پوشیدم چون شکمم بزرگ شده بود یه لباس بارداری پوشیدم و رفتم سمت خونه هانا و ته مهمونی چون تابستون بود تو حیاطشون بود اونا به خونه ی خیلی بزرگ داشتن وقتی وارد حیاط شدم همه داشتن نگاهم میکردن اهمیت ندادم و رفتم سمت یه میز که هانا و ته اومدن پیشم و هانا محکم پرید بغلم
هانا:آخ ات خیلی دلم برات تنگ شده بود چطوری خوبی این وروجک چطوره
ات:آخ خوبم فقط یکم دردم گرفت یهو پریدی تو بغلم
هانا :ببخشید خیلی کیوت گفت
ته:سلام ات چطوری خوبی خیلی وقته نیستی راستی بچه چطوره
ات:مرسی ته خوبم اونم خوبه راستی هانا فردا میخام برم جنسیت شو بفهمم تو هم میای
هانا:آره حتما میام ببینم عزیز خاله پسره یا دختره
ته :چه خوب ولی ات یه چیز بهت میخام بگم
ات:خب بگو
ته :ات تصمیم نداری به کوکم بگی
ات:نه
ته :چرا اون پدر بچس هرچی هم باشه حقشه بفهمه ات کوک چند وقته اصلا حالش خوب نیست واقعا خیلی پشیمونه هر شب مست میکنه میاد پیش من و گریه میکنه
ات:ته منم هرشب قبل از خواب گریه میکنم منم خیلی داغون شدم چندبار کم مونده بود بخاطر اون بچم رو از دست بدم برای همونم بهش بگو هیچ وقت حق نداره نزدیک منو بچم بشه
ته :باشه ولی به حرفام یکم فک کن
هانا :حالا هرچی بریم خوشبگذرونیم
تمام این مدت کوک داشت ات رو از دور نگاه میکرد
ات:یه لحظه دل درد شدیدی گرفتم از ترس اینکه سر بچه چیزی اومده باشه رفتم سرویس وقتی مطمئن شدم چیزی نشده آروم شدم همین که خواستم از در خارج بشم یهو دستم توسط یکی به داخل کشیده شد
ات:ولم کن کی هستی اون کوک بود
ات:تو باز چی از جونم میخای مگه بهت نگفتم نزدیکم نشو
که یهو کوک بوسیدتم چون زورش بیشتر ازمن بود نتونستم خودم رو جدا کنم فقط داشتم اشک میریختم که بلاخره ولم کرد
کوک:ات خواهش میکنم برگرد بدون تو زندگیم داغونه خیلی پشیمونم لطفا برگرد
ات:من قبلاً هم بهت گفت هیچوقت نمی بخشمت تو خودت مارو داغون کردی پس الان تاوان کارتو پس بده
از بغلش بازور درومدم و دویدم سمت ماشینم سوار شدم و به سمت ساحل رفتم تو ساحل کنار یه تکه سنگی نشستم و تا حد ممکن داد زدم و گریه کردم تقریباً ساعت ۱۲بود که دیگه به خونه رفتم بابام چقدر ازم سوال پرسید ولی جواب ندادم و رفتم رو تختم خوابیدم
پایان پارت
۷.۲k
۳۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.