خانم بینا منو مثل دخترش میدونه بچه ها بخاطر این موضوع منو
خانم بینا منو مثل دخترش میدونه بچه ها بخاطر این موضوع منو
نادیده یا اذیت میکنن خانم بینا گفت امروز یکی میاد دنبالم تا منو به فرزند خوندگی قبول کنه ات هستم ۱۶ سالمه دو دل بودم نمیدونم برم یا نه رفتم اتاق خانم بینا گفتم خانم من نمیخوام برم اون گفت که
هر کسی نیاز به خانواده داره چرا نمیری داشتن خانواده رو تجربه کنی تو دیگه بزرگ شدی بعدش میتونی کار کنی عاشق بشی و ازدواج کنی هوفی کشیدم که خندید گفت تو داری بزرگ میشی باید یکم
شاد باشی بابتش راستی مگه نمیخوای بعد رفتنت بهم سر بزنی
گفتم چرا میام پیشت خنده و بغلم کرد وسایلم آماده بود یه ماشینی اومد از خانم بینا کاغذ ها رو اورد و به آقا داد
سوار شدم خدافزی کردم و رفتیم
ویو تهیونگ
رفتم سراغ دختره گفته بودن اون خیلی خانومانه رفتار میکنه منم از
دختر و زنایی که خانومانه رفتار میکنن خوشم میاد سوار شد یه دامن پوشیده بود با یه پیشرت
ات: سلام من اتم ۱۶ سالمه
ته: سلام منم تهیونگم....لباست یکم کوتاه نیس؟!
ات: معذرت میخوام
ته:ببین ات من دوست دارم همیشه مهربون باشم ولی اگه عصابم خورد شه ممکنه بلایی سرت بیاد
ات:....
ته:رسیدیم پیاده شو
پیاده شدم وسایلم رو برداشتم یکم سنگین بود که بادیگارد از دستم گرفت گفت خانم بدید به من
ات:خودم میبرم
بادیگارد:خانم آقا عصبی میشه لطفا بدین به من
ات:بفرمایید (تعجب)
توی ذهنم به این فکر میکردم که چرا بادیگارد انقدر ترسیده مگه چیکار میکنه وقتی عصبیه
رفتم توی خونه ، خونه ی بزرگی بود سه چهارتا اتاق داشت یه پذیرایی بزرگ داشت
ته:اینجا اتاق توعه ات
ات: ممنونم
روز اول گذاشت
لایک کن یه پارت دیگه هم بزارم
نادیده یا اذیت میکنن خانم بینا گفت امروز یکی میاد دنبالم تا منو به فرزند خوندگی قبول کنه ات هستم ۱۶ سالمه دو دل بودم نمیدونم برم یا نه رفتم اتاق خانم بینا گفتم خانم من نمیخوام برم اون گفت که
هر کسی نیاز به خانواده داره چرا نمیری داشتن خانواده رو تجربه کنی تو دیگه بزرگ شدی بعدش میتونی کار کنی عاشق بشی و ازدواج کنی هوفی کشیدم که خندید گفت تو داری بزرگ میشی باید یکم
شاد باشی بابتش راستی مگه نمیخوای بعد رفتنت بهم سر بزنی
گفتم چرا میام پیشت خنده و بغلم کرد وسایلم آماده بود یه ماشینی اومد از خانم بینا کاغذ ها رو اورد و به آقا داد
سوار شدم خدافزی کردم و رفتیم
ویو تهیونگ
رفتم سراغ دختره گفته بودن اون خیلی خانومانه رفتار میکنه منم از
دختر و زنایی که خانومانه رفتار میکنن خوشم میاد سوار شد یه دامن پوشیده بود با یه پیشرت
ات: سلام من اتم ۱۶ سالمه
ته: سلام منم تهیونگم....لباست یکم کوتاه نیس؟!
ات: معذرت میخوام
ته:ببین ات من دوست دارم همیشه مهربون باشم ولی اگه عصابم خورد شه ممکنه بلایی سرت بیاد
ات:....
ته:رسیدیم پیاده شو
پیاده شدم وسایلم رو برداشتم یکم سنگین بود که بادیگارد از دستم گرفت گفت خانم بدید به من
ات:خودم میبرم
بادیگارد:خانم آقا عصبی میشه لطفا بدین به من
ات:بفرمایید (تعجب)
توی ذهنم به این فکر میکردم که چرا بادیگارد انقدر ترسیده مگه چیکار میکنه وقتی عصبیه
رفتم توی خونه ، خونه ی بزرگی بود سه چهارتا اتاق داشت یه پذیرایی بزرگ داشت
ته:اینجا اتاق توعه ات
ات: ممنونم
روز اول گذاشت
لایک کن یه پارت دیگه هم بزارم
۷.۷k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.