مرورگر شما از پخش ویدیو پشتیبانی نمی‌کند.

~~~فیک ھمسر مخفی~~~

فصل دوم
پارت : ۲۴

+ولم کنننن....خواهش میکنم..
_تازه مزت اومده زیر زبونم
بعد حرفش پرتم کرد رو تخت
و شروع کرد تند دکمه های پیراهنشو باز کردن
با چشمای اشکیم خیره التماسش کردم
اما اون با ی پوزخند مزخرف جواب التماسمو داد
دیگه تموم شد!
________________________________________________________________________________
&ا.ت چرا گریه میکنی؟
چی باید میگفتم؟ میگفتم همین دوساعت پیش زیر ی نفر داشتم جون میدادم؟!
اما گفتم :
+نه...چیزی نیست فقط دلم گرفته بود
اخی چه دروغ قشنگی..
تند اشکامو پاک کردمو بلند شدم
+پاشو بریم حوصله اون پیره زنه رو ندارم.
آروم گفت :
&باشه
دلم چقدر گرفته بود؟!
برای کی؟!
برای داشتن خانواده سه نفریم؟!
چقد دلم اون روزا رو میخواست؟!
هر وقت درسامو خوب میخوندم پدرم منو شهربازی میبرد
یا شبایی ک دیکته داشتم مادرم کمکم میکرد
موقه خواب هر دو شون سرمو میبوسیدن و....
اما حالا چی؟!
پدرم که معلوم نیست کجاست
مادرمم که رفت ی جا دیگه!
هه چه زندگی کسل کننده ای!
این بود آینده ای که پدرم مشتاق دیدنش بود؟!
دیدگاه ها (۱۷)

~~~فیک ھمسر مخفی~~~

~~~فیک ھمسر مخفی ~~~

~~~فیک ھمسر مخفی~~~

~~~فیک ھمسر مخفی~~~

yek tarafe part : 10

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط