MY LOVE
MY LOVE
پارت ۲
۴ اوریل ساعت ۱۵:۲۱ دقیقه به وقت سئول
چنگی به موهاش زد نباید بهش اجازه این کارو میداد.. با این تصمیم احمقانه اش خودشو به کشتن میداد. با لحنی که نگرانی ازش می بارید لب زد:
● نه تهیونگ همچین اجازه ای نمیدم... د اخه عزیز من ، برادر من یه لحظه به موقعیتی که تو اونجا قراره داشته باشی فکر کن ... نه نه نه من همچین اجازه ای بهت نمیدم داری با این تصمیم دستی دستی خودتو به کشتن میدی میفهمی؟
~ وای تهیون دوباره شروع کردی .. بابا یه دقیقه به حرف من گوش بده اون بابا مونو کشت اون وقت انتظار داری ساکت بشینم.. انتقام نگیرم؟ هوم ؟ تو اینو می خوای؟
● نه من نمیگم انتقام نگیر ولی این راهی که انتخاب کردی خطرناکه داری وارد باندی میشی که اصلا رحمی توش وجود نداره .. تفریح شون ادم کشتنه ، اگر بفهمن داری چیکار میکنی حتی جنازه تو هم دیگه پیدا نمیشه.
درسته حق با اون بود . تهیونگم آدمی نبود که به خون و کشتار علاقه داشته باشه در واقع متنفر بود ولی اگر پای خانواده و پدرش در میون بود حاضر بود جونش رو هم بده .
~ تمام این هارو میدونم. من فقط میخوام اونقدر بهش نزدیک بشم که بهم اعتماد کنه و یه با اسلحه خودش بکشمش..
دقیقا کجای حرفش گریه داشت که تهیون زد زیر گریه:
● باشه ولی قول بده مراقب باشی .. بهم هرروز خبر بده باشه؟
تهیونگ برادرش رو در آغوش گرفت :
~ هی .. برادر کوچولوم چرا داره گریه میکنه ، چشم مراقب خودم هستم تو هم مراقب خودت باش.. اوکی؟
تهیون با اخمی الکی از بغل تهیونگ در اومد و به عصبانیت لب زد:
● یک بار دیگه به من بگی کوچولو خودت میدونی چیکار میکنم، من ۲۴ سالمه...
بعد از اینکه هر دو برادر از هم خداحافظی کردن تهیونگ از عمارت خاندان کیم خارج شد ، لبخندی شیطانی بر لبش نقش بست .. خوش شانسی که تهیونگ داشت این بود که کسی اون رو نمی شناخت . تمام رئیس های مافیای کره جنوبی اون رو به ویکتور می شناختند و فقط اسمش رو میدونستند پس اون خودش یه هویت مخفی داشت چی از این بهتر .....
~ بلاخره دارم میام جئون جونگ کوک .
●●●●●●●●●●
لایک و کامنت فراموش نشه ✨❤
پارت ۲
۴ اوریل ساعت ۱۵:۲۱ دقیقه به وقت سئول
چنگی به موهاش زد نباید بهش اجازه این کارو میداد.. با این تصمیم احمقانه اش خودشو به کشتن میداد. با لحنی که نگرانی ازش می بارید لب زد:
● نه تهیونگ همچین اجازه ای نمیدم... د اخه عزیز من ، برادر من یه لحظه به موقعیتی که تو اونجا قراره داشته باشی فکر کن ... نه نه نه من همچین اجازه ای بهت نمیدم داری با این تصمیم دستی دستی خودتو به کشتن میدی میفهمی؟
~ وای تهیون دوباره شروع کردی .. بابا یه دقیقه به حرف من گوش بده اون بابا مونو کشت اون وقت انتظار داری ساکت بشینم.. انتقام نگیرم؟ هوم ؟ تو اینو می خوای؟
● نه من نمیگم انتقام نگیر ولی این راهی که انتخاب کردی خطرناکه داری وارد باندی میشی که اصلا رحمی توش وجود نداره .. تفریح شون ادم کشتنه ، اگر بفهمن داری چیکار میکنی حتی جنازه تو هم دیگه پیدا نمیشه.
درسته حق با اون بود . تهیونگم آدمی نبود که به خون و کشتار علاقه داشته باشه در واقع متنفر بود ولی اگر پای خانواده و پدرش در میون بود حاضر بود جونش رو هم بده .
~ تمام این هارو میدونم. من فقط میخوام اونقدر بهش نزدیک بشم که بهم اعتماد کنه و یه با اسلحه خودش بکشمش..
دقیقا کجای حرفش گریه داشت که تهیون زد زیر گریه:
● باشه ولی قول بده مراقب باشی .. بهم هرروز خبر بده باشه؟
تهیونگ برادرش رو در آغوش گرفت :
~ هی .. برادر کوچولوم چرا داره گریه میکنه ، چشم مراقب خودم هستم تو هم مراقب خودت باش.. اوکی؟
تهیون با اخمی الکی از بغل تهیونگ در اومد و به عصبانیت لب زد:
● یک بار دیگه به من بگی کوچولو خودت میدونی چیکار میکنم، من ۲۴ سالمه...
بعد از اینکه هر دو برادر از هم خداحافظی کردن تهیونگ از عمارت خاندان کیم خارج شد ، لبخندی شیطانی بر لبش نقش بست .. خوش شانسی که تهیونگ داشت این بود که کسی اون رو نمی شناخت . تمام رئیس های مافیای کره جنوبی اون رو به ویکتور می شناختند و فقط اسمش رو میدونستند پس اون خودش یه هویت مخفی داشت چی از این بهتر .....
~ بلاخره دارم میام جئون جونگ کوک .
●●●●●●●●●●
لایک و کامنت فراموش نشه ✨❤
۲.۹k
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.