Part60
#Part60
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
فامیلیشون با هم فرق داشت پس متوجه خواهر برادر بودن این دوتا نمیشند
وابستگی عجیبی بهم داشتند ، وقتی پدر یاسر فوت میکنه مادرش با پدر یاسمن ازدواج میکنه و بعدش یاسمن به دنیا میاد...
از کارهای یاسمن خبر داشتم ولی امیر خان نه!
شبها یاسمن خونه ی خودشون بود
البته کمتر پیش ما بود، ولی من کلاً تو خونه بودم
جمیله خانم رو مامور کرده بودم مواظب مامان باشه ، گفته بودم کار پیدا کردم و میرم شمال از روزی که اومده بودم خونه امیر خان از خونه تکون نخورده بودم
سر سفره نشسته بودیم که پارمیس بشقاب پر از ماکارونی ها رو گذاشت جلوم و چشمکی بهم زد ولی بشقاب یاسر رو با حرص کوبید جلوش
یاسر سرش رو آورد بالا و بهش توپید
_ میکوبیدی تو سرم
+ لازم باشه اون کار رو هم میکنم فعلاً بگیر کوفت کن
یاسر دستاش رو روی سینش قفل کرد و یکی از ابروهاش رو داد بالا و تکیه داد به صندلیش و رو کرد به پارمیس
_ خداییش بگو کی تمومش میکنی؟ باز چی یادت اومده یا باز چی دیدی ها؟
پارمیس نگاه خشنی بهش انداخت که یاسر پوزخندی زد
_ کی میخوای بزرگ بشی رو نمیدونم!
پارمیس چنگالش رو انداخت تو بشقابش و رو به یاسر توپید
+ تمام زندگیم رو نابود کردی احمق، بعد در مورد بچه بازی حرف میزنی ها؟ میدونی کی دست از این بچه بازیا برمیدارم؟ روزی که تو بمیری !
تا حالا پارمیس رو اینجوری ندیده بودم
باورم نمیشد!
دختر همیشه خنده رو وباحال و شاد و شنگول الان اینجوری برافروخته شده
اومد بره که یاسر سریع بازوش رو گرفت
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
فامیلیشون با هم فرق داشت پس متوجه خواهر برادر بودن این دوتا نمیشند
وابستگی عجیبی بهم داشتند ، وقتی پدر یاسر فوت میکنه مادرش با پدر یاسمن ازدواج میکنه و بعدش یاسمن به دنیا میاد...
از کارهای یاسمن خبر داشتم ولی امیر خان نه!
شبها یاسمن خونه ی خودشون بود
البته کمتر پیش ما بود، ولی من کلاً تو خونه بودم
جمیله خانم رو مامور کرده بودم مواظب مامان باشه ، گفته بودم کار پیدا کردم و میرم شمال از روزی که اومده بودم خونه امیر خان از خونه تکون نخورده بودم
سر سفره نشسته بودیم که پارمیس بشقاب پر از ماکارونی ها رو گذاشت جلوم و چشمکی بهم زد ولی بشقاب یاسر رو با حرص کوبید جلوش
یاسر سرش رو آورد بالا و بهش توپید
_ میکوبیدی تو سرم
+ لازم باشه اون کار رو هم میکنم فعلاً بگیر کوفت کن
یاسر دستاش رو روی سینش قفل کرد و یکی از ابروهاش رو داد بالا و تکیه داد به صندلیش و رو کرد به پارمیس
_ خداییش بگو کی تمومش میکنی؟ باز چی یادت اومده یا باز چی دیدی ها؟
پارمیس نگاه خشنی بهش انداخت که یاسر پوزخندی زد
_ کی میخوای بزرگ بشی رو نمیدونم!
پارمیس چنگالش رو انداخت تو بشقابش و رو به یاسر توپید
+ تمام زندگیم رو نابود کردی احمق، بعد در مورد بچه بازی حرف میزنی ها؟ میدونی کی دست از این بچه بازیا برمیدارم؟ روزی که تو بمیری !
تا حالا پارمیس رو اینجوری ندیده بودم
باورم نمیشد!
دختر همیشه خنده رو وباحال و شاد و شنگول الان اینجوری برافروخته شده
اومد بره که یاسر سریع بازوش رو گرفت
۴.۸k
۲۲ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.