Part58
#Part58
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
+ رحمان اومد دنبالم، وسایلم هم پشت ماشینه اونه
جان؟؟ رحمان چرا رفته دنبال یاسمن؟ ابروهام رو کشیدم تو هم
_ چرا رحمان!؟
شروع کرد با بازی کردن با انگشتاش
یکی از ابرو هام رو دادم بالا و با قیافه ی خشک و بی تفاوتی که دو سال بود باهاش عجین شده بودم بهش زل زدم،دلیلی نداشت ارتباطشون رو از من پنهون کنند
+ خووب ، اوم ، چیزه، راستش...
_ نیازی نیست دروغ بگی، برو الان به رحمان بگو خودش وظیفه ی راننده بودن تو رو به عهده گرفته الان هم خودش ببرتت پیش یاسر، از اونجا هم برو خونه پیش مامان
سرش رو اروم تکون داد و با گفتن "فعلاً" زیر لبش از اتاق خارج شد
نباید اینجوری میکردم کاش اخمام رو تو هم نمیکردم
بعد از یکسال برگشته و من...
جدیداً زیادی احمق شدم
طبق عادت همیشگی تبلتم رو برداشتم تا دوربین اتاق شیرین رو چک کنم بلکه ببینمش و اروم شم ولی یاد قولی که داده بودم افتادم
با حرص تبلت رو کوبیدم رو میز کارم و برگشتم رو سیستم خودم
سفارشات جدید رو فرستاده بودن و تو انبار بود
باید میرفتم و با بچه های تکنیک روش کار میکردیم تا از کیفیت کار جدید مطمئن بشیم
کتم رو برداشتم و رفتم سمت در و...
❌ " سه سال قبل" ❌
_چطوری؟ اوضاع خوبه؟
برگشتم و با لبخندی نگاش کردم
+عالیه داداش، همه چیز تحت کنترله
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
+ رحمان اومد دنبالم، وسایلم هم پشت ماشینه اونه
جان؟؟ رحمان چرا رفته دنبال یاسمن؟ ابروهام رو کشیدم تو هم
_ چرا رحمان!؟
شروع کرد با بازی کردن با انگشتاش
یکی از ابرو هام رو دادم بالا و با قیافه ی خشک و بی تفاوتی که دو سال بود باهاش عجین شده بودم بهش زل زدم،دلیلی نداشت ارتباطشون رو از من پنهون کنند
+ خووب ، اوم ، چیزه، راستش...
_ نیازی نیست دروغ بگی، برو الان به رحمان بگو خودش وظیفه ی راننده بودن تو رو به عهده گرفته الان هم خودش ببرتت پیش یاسر، از اونجا هم برو خونه پیش مامان
سرش رو اروم تکون داد و با گفتن "فعلاً" زیر لبش از اتاق خارج شد
نباید اینجوری میکردم کاش اخمام رو تو هم نمیکردم
بعد از یکسال برگشته و من...
جدیداً زیادی احمق شدم
طبق عادت همیشگی تبلتم رو برداشتم تا دوربین اتاق شیرین رو چک کنم بلکه ببینمش و اروم شم ولی یاد قولی که داده بودم افتادم
با حرص تبلت رو کوبیدم رو میز کارم و برگشتم رو سیستم خودم
سفارشات جدید رو فرستاده بودن و تو انبار بود
باید میرفتم و با بچه های تکنیک روش کار میکردیم تا از کیفیت کار جدید مطمئن بشیم
کتم رو برداشتم و رفتم سمت در و...
❌ " سه سال قبل" ❌
_چطوری؟ اوضاع خوبه؟
برگشتم و با لبخندی نگاش کردم
+عالیه داداش، همه چیز تحت کنترله
۹۹۲
۲۲ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.