ارسلان: آروم باش میخوام خونش بند بیاد باشه ؟
ارسلان: آروم باش میخوام خونش بند بیاد باشه ؟
دیانا: اوم فقط آروم
ارسلان: دستمو محکم فشار دادم رو زخمش که
دیانا: اهههههههه ...
ارسلان: هیس یکم تحمل کن
دیانا: نمیتونم بسه
ارسلان: یه کوچولو صبر کن...... مچ دستشو گرفتم که بخ جیق کوچولو زد
دیانا: آییییی
ارسلان: من که زخمتو دست نزدم که
دیانا: مچمو ول کن درد داره
ارسلان: دستم رو برداشتم دیدم مچ دستش هم زخم شده ..... آخه ببین چه بلایی سر خودت آوردی من چیکار کنم باتو مگه نگفتم مراقب خودت باش( با عصبانیت )
دیانا: آیی ببخشید یهو سرم گیچ رفت
ارسلان: اشکال نداره یکم دیگه تموم شده فقط سعی کن آروم باشی
دیانا: اوم ....... آییییییی
ارسلان: تموم شد
دیانا: آخ جون.... اومدم پیاده شم که ارباب دستمو کشید
ارسلان: کجا
دیانا: برم پیش بقیه
ارسلان: با این وضع
دیانا: چمه
ارسلان: هیچی نیس فقط باید اینجا بمونی تو ماشین
دیانا: چراااا .؟
ارسلان: چون دوباره میوفتی زمین
دیانا: مراقبم
ارسلان: نیستی ... همینجا بشین
دیانا: نه ترو خدا
ارسلان: من رفتم پیش بقیه بعد از کوهنوردی میام پیشت درم قفله خدافز
دیانا: باشه .... ارباب رفت و منم نشستم تو ماشین و کم کم چشمام گرم شد
ارسلان: اومدم بریم خونه که درو باز کردم دیدم دیانا خوابه ... خیلی کوچولو خوابیده بود... نمیدونم چرا ولی هروقت پیش دیانا بودم دلم به رحم میومد ... موهاشو دادم کنار و یه بوص رو گونش کردم و ماشینو روشن کردم و راه افتادم
دیانا: اوم فقط آروم
ارسلان: دستمو محکم فشار دادم رو زخمش که
دیانا: اهههههههه ...
ارسلان: هیس یکم تحمل کن
دیانا: نمیتونم بسه
ارسلان: یه کوچولو صبر کن...... مچ دستشو گرفتم که بخ جیق کوچولو زد
دیانا: آییییی
ارسلان: من که زخمتو دست نزدم که
دیانا: مچمو ول کن درد داره
ارسلان: دستم رو برداشتم دیدم مچ دستش هم زخم شده ..... آخه ببین چه بلایی سر خودت آوردی من چیکار کنم باتو مگه نگفتم مراقب خودت باش( با عصبانیت )
دیانا: آیی ببخشید یهو سرم گیچ رفت
ارسلان: اشکال نداره یکم دیگه تموم شده فقط سعی کن آروم باشی
دیانا: اوم ....... آییییییی
ارسلان: تموم شد
دیانا: آخ جون.... اومدم پیاده شم که ارباب دستمو کشید
ارسلان: کجا
دیانا: برم پیش بقیه
ارسلان: با این وضع
دیانا: چمه
ارسلان: هیچی نیس فقط باید اینجا بمونی تو ماشین
دیانا: چراااا .؟
ارسلان: چون دوباره میوفتی زمین
دیانا: مراقبم
ارسلان: نیستی ... همینجا بشین
دیانا: نه ترو خدا
ارسلان: من رفتم پیش بقیه بعد از کوهنوردی میام پیشت درم قفله خدافز
دیانا: باشه .... ارباب رفت و منم نشستم تو ماشین و کم کم چشمام گرم شد
ارسلان: اومدم بریم خونه که درو باز کردم دیدم دیانا خوابه ... خیلی کوچولو خوابیده بود... نمیدونم چرا ولی هروقت پیش دیانا بودم دلم به رحم میومد ... موهاشو دادم کنار و یه بوص رو گونش کردم و ماشینو روشن کردم و راه افتادم
۱۵.۰k
۰۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.