فیک
#فیک
#نوازش_باد
part⁴⁵
برگشتم ک ببینم کیه داره با درد هوار میکشه
چشمم افتاد به نامجون ۲تا ایر خورده یکی تو پا یکی تو بازو
بغض راه گلومو بسته بود
دنبال جیمین میکشتم ک پیداش نمیکردم
ک یهو ی مرده جیمینو لنگون لنگون آورد پیش بقیه
▪︎خب دیگه الان راحت تر میشه کشتتون،ولی قبلش جیمین عزیزم همسرم کجاست اته رو میگم
_دهنتو ببند عوضی ا/ت خودش شوهر دارهه(با داد)
▪︎اره میبینم شوهرشم جلو چشمامه ولی قراره بیوه بشه منم از همین راه زنتو میگیرم
جونگ وو خنده ی رو مخی کرد ک
_ببند دهنتو..
جانگ وو نزاشت حرفشو ادامه بده ک سیلی ای به جیمین زد دستمو گذاشتم جلو دهنم تا صدای هق هق گریم بلند نشه
▪︎الان باید برم دنبال ا/ت زودی بر میگردم شوهر ا/ت(خنده ی هیستریکی*بی ناموس)
به چشم های پر از خشم جیمین نگاه میکردم
ک نگاهش خورد بهم با لب خونی گفت
نیا بیرون لطفا هر اتفاقی افتاد نیا بیرون
سرمو تند تند تکون دادم و اون لبخند بی جونی زد دلم ریخت اون به خاطر خر بازیای من اینطوری شده بود ک نامجونم بد تر
به نامجون نگاه کردم از درد به خودش میپیچید
ک نگاهش افتاد رو من با اینکه درد داشت لبخندی بهم زد و آروم لب زد هیچی نیست خوبم فقط ۲ تا تیره
لبخندی بهش زدم ک فک کنه باور کردم و دیگه نگرانش نبودم ولی از استرس داشتم میمردم
تغریبا ی ۲۰ دیقه گذشت ک
#نوازش_باد
part⁴⁵
برگشتم ک ببینم کیه داره با درد هوار میکشه
چشمم افتاد به نامجون ۲تا ایر خورده یکی تو پا یکی تو بازو
بغض راه گلومو بسته بود
دنبال جیمین میکشتم ک پیداش نمیکردم
ک یهو ی مرده جیمینو لنگون لنگون آورد پیش بقیه
▪︎خب دیگه الان راحت تر میشه کشتتون،ولی قبلش جیمین عزیزم همسرم کجاست اته رو میگم
_دهنتو ببند عوضی ا/ت خودش شوهر دارهه(با داد)
▪︎اره میبینم شوهرشم جلو چشمامه ولی قراره بیوه بشه منم از همین راه زنتو میگیرم
جونگ وو خنده ی رو مخی کرد ک
_ببند دهنتو..
جانگ وو نزاشت حرفشو ادامه بده ک سیلی ای به جیمین زد دستمو گذاشتم جلو دهنم تا صدای هق هق گریم بلند نشه
▪︎الان باید برم دنبال ا/ت زودی بر میگردم شوهر ا/ت(خنده ی هیستریکی*بی ناموس)
به چشم های پر از خشم جیمین نگاه میکردم
ک نگاهش خورد بهم با لب خونی گفت
نیا بیرون لطفا هر اتفاقی افتاد نیا بیرون
سرمو تند تند تکون دادم و اون لبخند بی جونی زد دلم ریخت اون به خاطر خر بازیای من اینطوری شده بود ک نامجونم بد تر
به نامجون نگاه کردم از درد به خودش میپیچید
ک نگاهش افتاد رو من با اینکه درد داشت لبخندی بهم زد و آروم لب زد هیچی نیست خوبم فقط ۲ تا تیره
لبخندی بهش زدم ک فک کنه باور کردم و دیگه نگرانش نبودم ولی از استرس داشتم میمردم
تغریبا ی ۲۰ دیقه گذشت ک
۱۶.۱k
۲۱ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.