دانش آموز جدید پارت ۱۳
دانش آموز جدید پارت ۱۳
حدوداً ربع ساعت بعد در کالس رو زدن. از جام بلند شدمو رفتم درو باز کردم. پدرم و
آقای لی و جانگ بودن. داخل دست جانگ ی پالستیک بود. که داخلش دوتا شیرموز
خوشمزه و دلربا بود. انگشت اشارمو به نشونه ی سکوت گزاشتم روی دهنم و لبامو غنچه
کردمو آروم گفتم
_ شششش
و از جلوی در رفتم کنار تا آقای لی و پدرم بیاد داخل. پدرم با دیدن یونگی که خوابیده بود
به آقای لی اشاره کرد که بیرون بمونه و خودشم رفت بیرون. منم باهاشون رفتم بیرون در رو
آروم پشت سرم بستم
جانگ شیرموزا رو داد دستم و منم جلوری نگهشون داشتم که انگار داشتم بغلشون میکردم.
پدرم شروع کرد به حرف زدن با آقای لی. البته یکم آروم
+ این همون پسره؟
لی: بله...شرایطش رو کامل براتون توضیح دادم...واقعاً دوست ندارم از نظر درسی ضربه
ببینه...هیچ کدوم از اعضای خونوادش هم حاظر به کمک کردن بهش نشدن. تنها امیدم االن
دختر شماست
:
!
.
!...
!
پدرم دستشو توی جیب شلوارش کرد و گفت
+ بسپاریدش به من...خودم مشکل رو بر طرف میکنم...پس اگر اجازه بدید یک ماه رو نیان
مدرسه...خودم زیر نظر میگرمشون که نگران نباشید
لی: خیلی ممنونم
+ وظیفه م رو انجام میدم
بعد روبه من کرد و گفت
+ برو جوری که اذیت نشه بیدارش کن تا بریم
من با لهجه صحبت کردم که آقای لی تقریباً از حرفامون چیزی سر در نیاره. پدرم هم همین
کارو کرد
_ امروز رو دیگه کار ندارید؟
+ نه...باهاشون صحبت کردم و گفتم امروز رو میخوام استراحت کنم...خداروشکر موافقت
کردن فردا هم دیر تر میرم سر کار
_ اوکی...من برم بیداش کنم
خواستم برم که دوباره گفت
+ میخوای شیرموزاتو بده من برات نگه دارم
_ نه ممنون
و درو باز کردم رفتم داخل سمت میزم. مطمئنم پدر در برابر این رفتار من سرش رو به
نشونه ی تاسف تکون داد. چون وقتی بحث شیر موز و موز و مشتقاتش و همچنین
توتفرنگی و مشتقاتش و سیب و مشتقاتش میشه من خیلی غیر عاقالنه رفتار میکنم
پدرم و بقیه رفتن. شیرموزارو گذاشتم روی میز و کتابمو گذاشتم توی کیفم و زیپشو بستم.
انداختمش روی کولم و شیرموزامو دوباره به همون حالت گرفتم و رفتم سمت یونگی. آروم
با دست آزادم سرشو نوازش کردم و آروم صداش زدم
_ یونگی؟
بیدار نشد. یکم بلند تر صداش زدم
_ یونگی؟
آروم چشماشو باز کرد و از روی کیفش بلند شد و با خماری نگام کرد
حدوداً ربع ساعت بعد در کالس رو زدن. از جام بلند شدمو رفتم درو باز کردم. پدرم و
آقای لی و جانگ بودن. داخل دست جانگ ی پالستیک بود. که داخلش دوتا شیرموز
خوشمزه و دلربا بود. انگشت اشارمو به نشونه ی سکوت گزاشتم روی دهنم و لبامو غنچه
کردمو آروم گفتم
_ شششش
و از جلوی در رفتم کنار تا آقای لی و پدرم بیاد داخل. پدرم با دیدن یونگی که خوابیده بود
به آقای لی اشاره کرد که بیرون بمونه و خودشم رفت بیرون. منم باهاشون رفتم بیرون در رو
آروم پشت سرم بستم
جانگ شیرموزا رو داد دستم و منم جلوری نگهشون داشتم که انگار داشتم بغلشون میکردم.
پدرم شروع کرد به حرف زدن با آقای لی. البته یکم آروم
+ این همون پسره؟
لی: بله...شرایطش رو کامل براتون توضیح دادم...واقعاً دوست ندارم از نظر درسی ضربه
ببینه...هیچ کدوم از اعضای خونوادش هم حاظر به کمک کردن بهش نشدن. تنها امیدم االن
دختر شماست
:
!
.
!...
!
پدرم دستشو توی جیب شلوارش کرد و گفت
+ بسپاریدش به من...خودم مشکل رو بر طرف میکنم...پس اگر اجازه بدید یک ماه رو نیان
مدرسه...خودم زیر نظر میگرمشون که نگران نباشید
لی: خیلی ممنونم
+ وظیفه م رو انجام میدم
بعد روبه من کرد و گفت
+ برو جوری که اذیت نشه بیدارش کن تا بریم
من با لهجه صحبت کردم که آقای لی تقریباً از حرفامون چیزی سر در نیاره. پدرم هم همین
کارو کرد
_ امروز رو دیگه کار ندارید؟
+ نه...باهاشون صحبت کردم و گفتم امروز رو میخوام استراحت کنم...خداروشکر موافقت
کردن فردا هم دیر تر میرم سر کار
_ اوکی...من برم بیداش کنم
خواستم برم که دوباره گفت
+ میخوای شیرموزاتو بده من برات نگه دارم
_ نه ممنون
و درو باز کردم رفتم داخل سمت میزم. مطمئنم پدر در برابر این رفتار من سرش رو به
نشونه ی تاسف تکون داد. چون وقتی بحث شیر موز و موز و مشتقاتش و همچنین
توتفرنگی و مشتقاتش و سیب و مشتقاتش میشه من خیلی غیر عاقالنه رفتار میکنم
پدرم و بقیه رفتن. شیرموزارو گذاشتم روی میز و کتابمو گذاشتم توی کیفم و زیپشو بستم.
انداختمش روی کولم و شیرموزامو دوباره به همون حالت گرفتم و رفتم سمت یونگی. آروم
با دست آزادم سرشو نوازش کردم و آروم صداش زدم
_ یونگی؟
بیدار نشد. یکم بلند تر صداش زدم
_ یونگی؟
آروم چشماشو باز کرد و از روی کیفش بلند شد و با خماری نگام کرد
- ۳.۳k
- ۰۶ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط