Part

Part22✨

یونگی: چراا؟! چیشوده مگه؟!

ا.ت: یونگی.. پ..پسرت تصادف کرده .. و به خون احتیاج داره ‌.. خاهش میکنم بیا و پسرمونو نجات بده..

یونگی: چیی؟! (تو شوک رفته بچم)

ا.ت: بیا به بیمارستان مرکز شهر..

یونگی : اوک امدم ..

دیگ هرچی میخاد بشه بشه .. ولی اگ یونگی بچمو ازم بگیره چی؟؟ نهه نمیزارمم ... پاهامو بغل کردمو فقط گریه میکردم .. اون مرده هم مضطرب بود انگار اگ یونگی بیاد حتما جفتمونو به دار میکشهه ...

یونگی: ا.تت(داد)

ا.ت؛(بسم الله رحمان رحیم* تو دلش میدونه قراره بمیره😄) یونگیی..

یونگی: پسرمم .. چی شود؟!

مرده: آقا من واقعا معذرت میخام .. حواسم به خیابون نبود و باهاش غیر عمدی تصادف کردم ..

یونگی:(یغه مرده رو میگیره و عربده میکشه) مرتیکه اگ بلایی سر پسرم بیاد خودم چالت میکنم .. تو حواستو نمیتونی جمع کنییی

ا.ت: یونگی .. ولش کن لطفآ

یونگی:(مرده رو ول کرد و روبه ا.ت..) با تو یکی هم کار دارم ...(و رفت تا خون بده به پسرش ..)
دیدگاه ها (۱)

Part23✨ بعد از چند ساعت جیهو رو از اتاق عمل به بخش دادنش .. ...

Part24✨ا.ت: درسته زمان همه چی رو درست میکنه.. سرنوشت رو نمبت...

Part21✨ ویو ا.ت**بعد از اون روز چندان اتفاقی نیوفتاد خداروشک...

Part20✨ جیهو میپره بغل پدر بزرگش که باعث میشه خنده ا‌.ت و ما...

love Between the Tides²⁰چند روز بعدا/ت با خودم فکر میکردم که...

love Between the Tides³¹شبتهیونگرفتم بیمارستان تهیونگ: ببخشی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط