تو را دوست نمی دارم...
تو را دوست نمی دارم...
گرچه گلی در نظر آیی...
یا یاقوت زردی...
یا میخکی...
که آتشͺآنها را به کشتن خواهد داد...
تو را دوست می دارم...
چونان حقایق تاریک...
که دوست داشتنی هستند...
من...
حقیقت تو را دوست میدارم...
اگر گیاهی باشی که هیچ گاه... شکوفه نداده است...
باز...
دوستت می دارم...
حقیقت مطلق تو را...
و عشقی را که از تو...
در بدنم زندگی می کند...
دوستت میدارمͺبی آنکه بدانم چرا؟
یا چه زمانی_در کجا؟
تو را بی عقده و غرور...
تو را آشکارا دوست می دارم...
ما به هم نزدیکیم...
به قدری نزدیک که دستان تو بر سینه ام...
همان دستان من است...
به قدری که بستن چشمان تو...
همان به خواب رفتن من است...
“دوستت می دارم“
گرچه گلی در نظر آیی...
یا یاقوت زردی...
یا میخکی...
که آتشͺآنها را به کشتن خواهد داد...
تو را دوست می دارم...
چونان حقایق تاریک...
که دوست داشتنی هستند...
من...
حقیقت تو را دوست میدارم...
اگر گیاهی باشی که هیچ گاه... شکوفه نداده است...
باز...
دوستت می دارم...
حقیقت مطلق تو را...
و عشقی را که از تو...
در بدنم زندگی می کند...
دوستت میدارمͺبی آنکه بدانم چرا؟
یا چه زمانی_در کجا؟
تو را بی عقده و غرور...
تو را آشکارا دوست می دارم...
ما به هم نزدیکیم...
به قدری نزدیک که دستان تو بر سینه ام...
همان دستان من است...
به قدری که بستن چشمان تو...
همان به خواب رفتن من است...
“دوستت می دارم“
۹۰
۲۲ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.