منُ شَب .. سِکآنسِ✌
#منُ_شَب .. سِکآنسِ✌
باز هم شب .. باری دیگه به این بارهای شبم اضافه میشه .. من و شب رابطه ی قشنگی باهم داریم .. مثِ یه منتظر که فقط تو یه وقتِ معیینی به مُبتقاش میرسه .. من فقط تو شب خودمُ پیدا میکنم .. انگار که با طلوعِ هر خورشید منی تو شب میمونه که تو روز نیست .. خورشید که اشعهشُ مثِ وداع پایین اورد .. یه لبخندی که شبیه به بغض باشه رو لبام میاد .. با تاریک شدنِ هوا .. اومدن معشوقِ من #ماه .. روحم آسوده میشه به آغوشِ شب .. منه آشوب میشم فقط فاطمه .. منی که تو تاریکیِ فضای اطراف فقط چش باز به این سیاهی نگاه میکنم و روشنایی میبینم .. وحشت داشتن من از شب نه که ترس باشه .. یه نوع وحشتِ قشنگیِ که منو دربر میگیره .. وقتی زُل میزنم به اون همه سیاهی .. به این فک میکنم که من از خواب فرار میکنم .. یا که اون منو نمیخواد .. خنده داره درست .. نمیدونم .. راستش با اینکه تو شب میزانِ فکرم بیشتر میشه .. همزمانش نمیدونم های من درموردِ خیلی چیزا بیشتر میشه .. الان ربط رو به ساعتِ شنی فهمیدم .. اون تساقطِ شن ها از گردیِ روز به شب همون نمیدونم های منیِ که تو روز جمع میشه تو سرم و شب شروع میکنه به ریزش .. جوابشُ میدونم ولی روشِ شرحشُ نه .. شاید من آدمِ دیگه ای باشم تو شب .. شب روزی میرسه که منو از ماه بدُزدِ .. و من بشم #معشوقِ_شب .....
#فاطمه_آشوب
شاید ادامه داشته باشه .. نمیدانم .. !!!!!!!
سه و بیست و نه
باز هم شب .. باری دیگه به این بارهای شبم اضافه میشه .. من و شب رابطه ی قشنگی باهم داریم .. مثِ یه منتظر که فقط تو یه وقتِ معیینی به مُبتقاش میرسه .. من فقط تو شب خودمُ پیدا میکنم .. انگار که با طلوعِ هر خورشید منی تو شب میمونه که تو روز نیست .. خورشید که اشعهشُ مثِ وداع پایین اورد .. یه لبخندی که شبیه به بغض باشه رو لبام میاد .. با تاریک شدنِ هوا .. اومدن معشوقِ من #ماه .. روحم آسوده میشه به آغوشِ شب .. منه آشوب میشم فقط فاطمه .. منی که تو تاریکیِ فضای اطراف فقط چش باز به این سیاهی نگاه میکنم و روشنایی میبینم .. وحشت داشتن من از شب نه که ترس باشه .. یه نوع وحشتِ قشنگیِ که منو دربر میگیره .. وقتی زُل میزنم به اون همه سیاهی .. به این فک میکنم که من از خواب فرار میکنم .. یا که اون منو نمیخواد .. خنده داره درست .. نمیدونم .. راستش با اینکه تو شب میزانِ فکرم بیشتر میشه .. همزمانش نمیدونم های من درموردِ خیلی چیزا بیشتر میشه .. الان ربط رو به ساعتِ شنی فهمیدم .. اون تساقطِ شن ها از گردیِ روز به شب همون نمیدونم های منیِ که تو روز جمع میشه تو سرم و شب شروع میکنه به ریزش .. جوابشُ میدونم ولی روشِ شرحشُ نه .. شاید من آدمِ دیگه ای باشم تو شب .. شب روزی میرسه که منو از ماه بدُزدِ .. و من بشم #معشوقِ_شب .....
#فاطمه_آشوب
شاید ادامه داشته باشه .. نمیدانم .. !!!!!!!
سه و بیست و نه
۶.۳k
۱۶ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.