منُ شَب .. سِکآنسِ ε
#منُ_شَب .. سِکآنسِ ε
تو شبایی که آسمون پُر ستاره باشه .. حس و حالِ خوبی بم دست میده .. مثِ این میمونه که اون همه ستاره رفیقِ شب بیداریم میشن .. وقتی وسطِ حیاط به اون درندشتِ سیاه نگاه میکنم و ستاره ها رو میبینم .. برام چشمک میزنن .. و گاهی حتی لبخندم با هر درخششون به من هدیه میدن .. از زمین که خسته میشم .. به ماه میگم منو پیشِ خودت میبری .. به اون بالاها که برسم گم میشم تو بغلِ معشوقه ی دیرینم #ماه .. رو طرفِ پایین گوشه ی اون پاهامُ سر میدم و با ستاره ها خوش و بش میکنم .. از ظلمتم تو شبایی که نمیتونم بخوابم میگم .. یا حتی از خواب هایی که تک و توک میبینم و گاهی حتی حس میکنم بهم ربط داشته باشن .. ستاره ها خندشون میگیره از این خیال بافی هام .. یکی میگه مگه تو میخوابی .. یکی دیکه با خنده میگه جانِ من تو خواب میبینی .. اون وری میپره میگه صب کنید منم بپرسم بعد میگه تو اصلا میدونی خواب چیه .. به این سوال که رسید یه جور سکوتی منو میگیره که همیشه منو رو زمین درگیر میکنه .. بش میگم یه زمانی میدونستم خواب چیه .. اصلا چیزی بهتر از خواب نداشتم .. یا حتی بقول رزیتا دلبرم که میگه با گریه از بالشتم جدا میشدم .. ولی من و شب رفیق شدیم .. درعوضش خواب به من خیانت کرد .. واسه همین دیگه منم نخواستمش .. ولی از شماها چه پنهون گاهی بدجور دلم براش گشاد میشه ... !!
میدونید وقتی ستاره ها هستن اون وحشتی که دوست دارم دیگه نیست .. عوضش حسِ بهترِ تنها نبودن تو اون همه تاریکی بم دست میده .. یا اینکه من دیگه فقط یه دونه شن تو دلِ این تساقط نیستم .. جایی میمونم که شب فقط شب باشه .. بدون هیچ درگیریِ افکار .. یا حتی هذیوناتی که به خودم میگم .......
#فاطمه_آشوب
سه و سه .. ☺
یک رآستی ⇦ برگشت
مطمئن بشم از چیزی میآم جآیی که همیشه منو قبول کرد .. ¡¡¡
تو شبایی که آسمون پُر ستاره باشه .. حس و حالِ خوبی بم دست میده .. مثِ این میمونه که اون همه ستاره رفیقِ شب بیداریم میشن .. وقتی وسطِ حیاط به اون درندشتِ سیاه نگاه میکنم و ستاره ها رو میبینم .. برام چشمک میزنن .. و گاهی حتی لبخندم با هر درخششون به من هدیه میدن .. از زمین که خسته میشم .. به ماه میگم منو پیشِ خودت میبری .. به اون بالاها که برسم گم میشم تو بغلِ معشوقه ی دیرینم #ماه .. رو طرفِ پایین گوشه ی اون پاهامُ سر میدم و با ستاره ها خوش و بش میکنم .. از ظلمتم تو شبایی که نمیتونم بخوابم میگم .. یا حتی از خواب هایی که تک و توک میبینم و گاهی حتی حس میکنم بهم ربط داشته باشن .. ستاره ها خندشون میگیره از این خیال بافی هام .. یکی میگه مگه تو میخوابی .. یکی دیکه با خنده میگه جانِ من تو خواب میبینی .. اون وری میپره میگه صب کنید منم بپرسم بعد میگه تو اصلا میدونی خواب چیه .. به این سوال که رسید یه جور سکوتی منو میگیره که همیشه منو رو زمین درگیر میکنه .. بش میگم یه زمانی میدونستم خواب چیه .. اصلا چیزی بهتر از خواب نداشتم .. یا حتی بقول رزیتا دلبرم که میگه با گریه از بالشتم جدا میشدم .. ولی من و شب رفیق شدیم .. درعوضش خواب به من خیانت کرد .. واسه همین دیگه منم نخواستمش .. ولی از شماها چه پنهون گاهی بدجور دلم براش گشاد میشه ... !!
میدونید وقتی ستاره ها هستن اون وحشتی که دوست دارم دیگه نیست .. عوضش حسِ بهترِ تنها نبودن تو اون همه تاریکی بم دست میده .. یا اینکه من دیگه فقط یه دونه شن تو دلِ این تساقط نیستم .. جایی میمونم که شب فقط شب باشه .. بدون هیچ درگیریِ افکار .. یا حتی هذیوناتی که به خودم میگم .......
#فاطمه_آشوب
سه و سه .. ☺
یک رآستی ⇦ برگشت
مطمئن بشم از چیزی میآم جآیی که همیشه منو قبول کرد .. ¡¡¡
۸.۱k
۲۱ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.