elham31
#elham31
دکمه های پنجره را باد باز کرد.
کنارم نشست.
قهوه سرد شد.
تلخ شد.
شب شد...!
چشم هایش عطارد را نقاشی میکرد..!
در چشم هایش میشد،
صدای شب را دید!
تاریک بود.
پاییز،
بی صدا،
غمناک..!
هر بار که میخندید،
یک ستاره به آسمان زهره اضافه تر میشد!
نمیدانستم چرا؟
ولی...
بقیه دورش میچرخیدند.
مریخ؛
قربون صدقه نگاهش را میرفت،
و مشتری
برایش مزه میریخت و او میخندید.
میخندید
میخندید
میخندید و
چاله های لپش به زیبایی زحل بود!
نزدیک شدم.
خم شدم.
بوسیدم
لب هایش را.
لب هایش به سردی
اورانوس بود!
نگاه نیم رخش
مرا یاد ماه نیمه شب می انداخت!
زلف های پریشانش،
روی زانوهایم
پهن شد!
همه او را میدیدند
اِلّا
من و زمین..!
گمان داشتم
که فقط ما
اورا گمکرده ایم!
چه حادثه تلخ و سردی بود
تلخ تر از
زمستان
نپتون
و حتی..!
نمیدانستم در کجا
و کدام کهشکان نشسته بود؟
که بوی پیرهنش را در همه جا
میتوانستم استشمام کنم!
چشم هایش را بست
خوابید!
خواب
خواب
خواب
صبح شد
بیدار شدم...!
محمد نیما احمدی
#تکست_خاص #عکس_نوشته #دخترونه #عشق #عاشقانه #تکست_ناب #عکس_پروفایل #love #عشقولانه #تنهایی #پروفایل
دکمه های پنجره را باد باز کرد.
کنارم نشست.
قهوه سرد شد.
تلخ شد.
شب شد...!
چشم هایش عطارد را نقاشی میکرد..!
در چشم هایش میشد،
صدای شب را دید!
تاریک بود.
پاییز،
بی صدا،
غمناک..!
هر بار که میخندید،
یک ستاره به آسمان زهره اضافه تر میشد!
نمیدانستم چرا؟
ولی...
بقیه دورش میچرخیدند.
مریخ؛
قربون صدقه نگاهش را میرفت،
و مشتری
برایش مزه میریخت و او میخندید.
میخندید
میخندید
میخندید و
چاله های لپش به زیبایی زحل بود!
نزدیک شدم.
خم شدم.
بوسیدم
لب هایش را.
لب هایش به سردی
اورانوس بود!
نگاه نیم رخش
مرا یاد ماه نیمه شب می انداخت!
زلف های پریشانش،
روی زانوهایم
پهن شد!
همه او را میدیدند
اِلّا
من و زمین..!
گمان داشتم
که فقط ما
اورا گمکرده ایم!
چه حادثه تلخ و سردی بود
تلخ تر از
زمستان
نپتون
و حتی..!
نمیدانستم در کجا
و کدام کهشکان نشسته بود؟
که بوی پیرهنش را در همه جا
میتوانستم استشمام کنم!
چشم هایش را بست
خوابید!
خواب
خواب
خواب
صبح شد
بیدار شدم...!
محمد نیما احمدی
#تکست_خاص #عکس_نوشته #دخترونه #عشق #عاشقانه #تکست_ناب #عکس_پروفایل #love #عشقولانه #تنهایی #پروفایل
۳.۶k
۰۸ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.