(پارت یک)
~ویو ا.ت~
~صدای در زدن~
رئیس کیم:بیا تو
ا.ت:سلام وقت بخیر رئیس کیم.
با من کار داشتید؟
رئیس کیم:سلام ا.ت اره میخاستم ماموریت جدیدتو بهت بگم...بیا بشین
جلو رفتمو نشستم،پرونده های روی میزشو کنار زد و مشغول صحبت شد:
این ماموریت خیلی مهمیه به خواطر همین به تو میسپرمش کی از تو بهتر؟
ا.ت:لطف دارید....چه ماموریتی؟
عینکشو صاف کرد و گفت:
همون طور که میدونید به لطف برادرتون آقای مین تونستیم بزرگترین مافیای کره رو دست گیر کنیم،و الان در حال انتقال به بزرگترین و امن ترین زندان کره در خارج از شهر سئول هست...
داشتم با دقت گوش میدادم تا همه چیزو درست بفهمم که همون موقع در زدن
~تق تق تق~
رئیس کیم:کیه؟
خدمت کار:رئیس کیم دیدم مهمون دارید دوتا قهوه آوردم ببخشید وسط صحبت هاتون مزاحم شدم...
جلو اومد و سینی قهوه رو روی میز گذاشت، خم شد و زود رفت بیرون.
رئس قهوه رو تعارف کرد و خودشم برداشت.
قهوه رو برداشتم و آروم داشتم میخوردم که با حرف رئیس کیم قهوه پرید گلوم:
ریس کیم:من از تو میخواهم که مراقبت از جونگکوک رو تو انجام بدی((مراقبت برای فرار نکردن و اینا))
ا.ت:~سرفه~
چیییی مننننن..!؟؟؟؟
یادم اومد با کی صحبت میکنم و عین آدم نیستم و گفتم چشم ریس...
لبخند با چال گونه کیوتی زد...تو نگاهش گرما و امید بود
لبخندی زدم و گفتم با اجازه
و از اتاق بیرون رفتم.
~فلش بک به فردا در راه زندان~
صبح بیدار شدم دوش گرفتم و آماده شدم و رفتم تو ماشین که برم سر ماموریت جدیدم....مراقبت از جئون جونگکوک بزرگترین مافیای کره...کمی نگران بودم...
به خودم اومد و به رانندگیم رسیدم...
~یک ساعت بعد~
رسیدم به زندان از ماشین پیاده شدم که یهو....
۵ لایک
۵ نظر
تا
پارت
بعد
:)))
~صدای در زدن~
رئیس کیم:بیا تو
ا.ت:سلام وقت بخیر رئیس کیم.
با من کار داشتید؟
رئیس کیم:سلام ا.ت اره میخاستم ماموریت جدیدتو بهت بگم...بیا بشین
جلو رفتمو نشستم،پرونده های روی میزشو کنار زد و مشغول صحبت شد:
این ماموریت خیلی مهمیه به خواطر همین به تو میسپرمش کی از تو بهتر؟
ا.ت:لطف دارید....چه ماموریتی؟
عینکشو صاف کرد و گفت:
همون طور که میدونید به لطف برادرتون آقای مین تونستیم بزرگترین مافیای کره رو دست گیر کنیم،و الان در حال انتقال به بزرگترین و امن ترین زندان کره در خارج از شهر سئول هست...
داشتم با دقت گوش میدادم تا همه چیزو درست بفهمم که همون موقع در زدن
~تق تق تق~
رئیس کیم:کیه؟
خدمت کار:رئیس کیم دیدم مهمون دارید دوتا قهوه آوردم ببخشید وسط صحبت هاتون مزاحم شدم...
جلو اومد و سینی قهوه رو روی میز گذاشت، خم شد و زود رفت بیرون.
رئس قهوه رو تعارف کرد و خودشم برداشت.
قهوه رو برداشتم و آروم داشتم میخوردم که با حرف رئیس کیم قهوه پرید گلوم:
ریس کیم:من از تو میخواهم که مراقبت از جونگکوک رو تو انجام بدی((مراقبت برای فرار نکردن و اینا))
ا.ت:~سرفه~
چیییی مننننن..!؟؟؟؟
یادم اومد با کی صحبت میکنم و عین آدم نیستم و گفتم چشم ریس...
لبخند با چال گونه کیوتی زد...تو نگاهش گرما و امید بود
لبخندی زدم و گفتم با اجازه
و از اتاق بیرون رفتم.
~فلش بک به فردا در راه زندان~
صبح بیدار شدم دوش گرفتم و آماده شدم و رفتم تو ماشین که برم سر ماموریت جدیدم....مراقبت از جئون جونگکوک بزرگترین مافیای کره...کمی نگران بودم...
به خودم اومد و به رانندگیم رسیدم...
~یک ساعت بعد~
رسیدم به زندان از ماشین پیاده شدم که یهو....
۵ لایک
۵ نظر
تا
پارت
بعد
:)))
۳.۷k
۱۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.