حصار تنهایی من پارت ۱۸
#حصار_تنهایی_من #پارت_۱۸
با یه لبخند گفتم: الان براتون میارمش.
دلم به حالش سوخت. خیلی گناه داشت ...باید از خودم خجالت بکشم که بعضی وقتا از اینکه اینقدر لاغر بودم زمین و زمانو نفرین می کردم اما حالا که این بنده خدا رو می بینم از چاق شدن پشیمون شدم و ترجیح میدم همین جور نی قلیون باقی بمونم! چند تا مجله روی میز بود برداشتم و رفتم کنارش نشستم. مجله ها رو دادم دستش و گفتم: بفرمایید!
مجله ها رو ازم گرفت و گفت: دستت درد نکنه ...شرمنده کردید به خدا.
- دشمنتون شرمنده !
یکی از مجله ها رو برداشت، بقیه رو گذاشت رو میز. چند تا از صفحاتشو ورق زد. به صفحه مورد نظرش که رسید یه مکثی کرد. با لبخند مجله رو به روم گرفت و گفت: ببین اینه ...خوشگله نه؟
مجله رو ازش گرفتم. به لباس قرمز جلوم نگاهی انداختم؛ مدلش دکلته بود و از زیر سینه تا پایین باسن تنگ می شد...از رون تا پایین چند سانتی گشاد میشد. پایین لباس پر از چین بود. با تعجب یه نگاه به مدل لباس یه نگاه هم به چهره خندونش کردم. دلم نیومد بزنم تو ذقش و بگم این لباس به درد هیکل شما نمی خوره. یه لبخند زدم و گفتم:
- واالله چی بگم ...من فقط خیاطم اگه اینو دوست دارید براتون می دوزم
با ناراحتی سرشو انداخت پایین و گفت: می دونم این لباس به درد اندام من نمی خوره ولی میشه شما یه جوری بدوزید که چاقیم زیادمشخص نشه؟
با یه لبخند گفتم : همه سیعمو می کنم ... حالا بلند شید تا اندازه هاتونو بگیرم.
کمکش کردم که بلند شه. از تو کیفم مترو خودکار و دفترمو درآوردم شروع کردم به اندازه گرفتن. خدا خدا می کردم که پارچه کم نگرفته باشه . چون این اندامی که من می بینم ده متر پارچه هم کمه . فقط شکمش دومتر پارچه می بره. اندازه ها تموم شد. داشتم وسایلمو
جمع می کردم که گفت: می شه زود تر حاضرش کنید؟
- عجله دارید ؟
- بله... جمعه شب عقد خواهر زادمه .
با انگشتم بالای لبم خاروندم و گفتم: یعنی چهار روز دیگه؟ ...خیلی زوده.
- بله می دونم به خدا چند هفته است دارم دنبال خیاط خوب می گردم اما پیدا نمی کردم ...حالا نمیشه یه کاریش بکنید ؟
با اینکه می دونستم پرده عفت خانم به علاوه دوتا پارچه دیگه دارم ولی گفتم: باشه براتون حاضرش می کنم.
- دستت درد نکنه ...راستی اسمت چیه؟
- آیناز.
- اسم قشنگی داری ...
دستشو به طرفم دراز کرد و گفت : منم پرستو ام. خوشبختم!
باهاش دست دادم و گفتم: منم همین طور!
- می خواید برید ؟
- بله دیگه کارم تموم شده
با یه لبخند گفتم: الان براتون میارمش.
دلم به حالش سوخت. خیلی گناه داشت ...باید از خودم خجالت بکشم که بعضی وقتا از اینکه اینقدر لاغر بودم زمین و زمانو نفرین می کردم اما حالا که این بنده خدا رو می بینم از چاق شدن پشیمون شدم و ترجیح میدم همین جور نی قلیون باقی بمونم! چند تا مجله روی میز بود برداشتم و رفتم کنارش نشستم. مجله ها رو دادم دستش و گفتم: بفرمایید!
مجله ها رو ازم گرفت و گفت: دستت درد نکنه ...شرمنده کردید به خدا.
- دشمنتون شرمنده !
یکی از مجله ها رو برداشت، بقیه رو گذاشت رو میز. چند تا از صفحاتشو ورق زد. به صفحه مورد نظرش که رسید یه مکثی کرد. با لبخند مجله رو به روم گرفت و گفت: ببین اینه ...خوشگله نه؟
مجله رو ازش گرفتم. به لباس قرمز جلوم نگاهی انداختم؛ مدلش دکلته بود و از زیر سینه تا پایین باسن تنگ می شد...از رون تا پایین چند سانتی گشاد میشد. پایین لباس پر از چین بود. با تعجب یه نگاه به مدل لباس یه نگاه هم به چهره خندونش کردم. دلم نیومد بزنم تو ذقش و بگم این لباس به درد هیکل شما نمی خوره. یه لبخند زدم و گفتم:
- واالله چی بگم ...من فقط خیاطم اگه اینو دوست دارید براتون می دوزم
با ناراحتی سرشو انداخت پایین و گفت: می دونم این لباس به درد اندام من نمی خوره ولی میشه شما یه جوری بدوزید که چاقیم زیادمشخص نشه؟
با یه لبخند گفتم : همه سیعمو می کنم ... حالا بلند شید تا اندازه هاتونو بگیرم.
کمکش کردم که بلند شه. از تو کیفم مترو خودکار و دفترمو درآوردم شروع کردم به اندازه گرفتن. خدا خدا می کردم که پارچه کم نگرفته باشه . چون این اندامی که من می بینم ده متر پارچه هم کمه . فقط شکمش دومتر پارچه می بره. اندازه ها تموم شد. داشتم وسایلمو
جمع می کردم که گفت: می شه زود تر حاضرش کنید؟
- عجله دارید ؟
- بله... جمعه شب عقد خواهر زادمه .
با انگشتم بالای لبم خاروندم و گفتم: یعنی چهار روز دیگه؟ ...خیلی زوده.
- بله می دونم به خدا چند هفته است دارم دنبال خیاط خوب می گردم اما پیدا نمی کردم ...حالا نمیشه یه کاریش بکنید ؟
با اینکه می دونستم پرده عفت خانم به علاوه دوتا پارچه دیگه دارم ولی گفتم: باشه براتون حاضرش می کنم.
- دستت درد نکنه ...راستی اسمت چیه؟
- آیناز.
- اسم قشنگی داری ...
دستشو به طرفم دراز کرد و گفت : منم پرستو ام. خوشبختم!
باهاش دست دادم و گفتم: منم همین طور!
- می خواید برید ؟
- بله دیگه کارم تموم شده
۶.۱k
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.