جین ویو
جین ویو
آت از وقتی اومده اینجا خیلی ساکته
و آزمون میترسه
امشب میرم باهاش حرف میزنم
رفتم داخل اتاقش دم پنجره ایستاده بود
جین :ببینم چرا از ما میترسی
و رفتم کنارش ایستادم
آت:چون مافیایین و آدم میکشین
از کجا معلوم بلایی سر من نیارید؟
جین:ما دوستت داریم
آت: دوستامم اینو میگفتن
من چیزی برای از دست دادن ندارم
پس باشه منم دوستتون دارم
جین:وا...واقعا
آت:آره البته فک کنم
جین اون شب رو پیش آت خوابید
بعد از اون با اعضا صحبت کرد و به اونا گفت
آت:
فکی نمیکردم که یه نفر برای اولین بار منو قبول کنه
اما نه یک نفر هفت نفر
چند از اون موقع میگذره وما الان کنار هم خوشحالیم
یونا:مامان چه داستان خفنی بود
بورام:آره منم شوهر میخا مامان
میونگ :به منم شوهر بدین
آت :الان وقت شوهر کردنتون نیس هنوز ۶ سالتونه😐
میونگ،بورام،یونا سه تا دختر خوشگل من
پایان🌝
آت از وقتی اومده اینجا خیلی ساکته
و آزمون میترسه
امشب میرم باهاش حرف میزنم
رفتم داخل اتاقش دم پنجره ایستاده بود
جین :ببینم چرا از ما میترسی
و رفتم کنارش ایستادم
آت:چون مافیایین و آدم میکشین
از کجا معلوم بلایی سر من نیارید؟
جین:ما دوستت داریم
آت: دوستامم اینو میگفتن
من چیزی برای از دست دادن ندارم
پس باشه منم دوستتون دارم
جین:وا...واقعا
آت:آره البته فک کنم
جین اون شب رو پیش آت خوابید
بعد از اون با اعضا صحبت کرد و به اونا گفت
آت:
فکی نمیکردم که یه نفر برای اولین بار منو قبول کنه
اما نه یک نفر هفت نفر
چند از اون موقع میگذره وما الان کنار هم خوشحالیم
یونا:مامان چه داستان خفنی بود
بورام:آره منم شوهر میخا مامان
میونگ :به منم شوهر بدین
آت :الان وقت شوهر کردنتون نیس هنوز ۶ سالتونه😐
میونگ،بورام،یونا سه تا دختر خوشگل من
پایان🌝
- ۲.۳k
- ۲۴ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط