+رفتم تا لبلسامو بپوشم که دلم تیر کشید آیی هققق ددی
+رفتم تا لبلسامو بپوشم که دلم تیر کشید آیی هققق ددی
_ سریع رفتمسمتش جونم خوشگلم درد داری ؟
+هقق اره
_ ببخشید نفسم زیادی وحشی بودم تو این رابطه بغلش کردم و بردمگذاشتمش تو وان و خودمم بغلش دراز کشیدم و شکمشو میمالیدم
که سرش سنگینی کرد و خوابش برد 😊فدات شممن خیلی خسته بود حتما هم اونوشستم هم خودمو و هردومونو خشک کردم و لباسامونو پوشوندم و. موهای ا.ت و خشک کردم ولی یه تکونم نخورد و پس درازش دادمرو تخت و پتو رو روش کشیدم و خودمم رفتم شرکت و بعد شرکتم میخواستم برم برای ا.ت خوراکی بگیرم
پس اماده شدمو. رفتمشرکت الان ساعت ۳ و نیم بود تا ساعت ۸ شرکتم دیگه تا برسم عمارت یاعت ۹ .
۴ ساعت بعد ( ساعت ۸:۳۰ )
+از خواب بیدار شدم دیدم ساعت ۸ و نیمه ...ددی ،ددی ، کجایی ، فکر کنم رفته سرکار منم دست و روموشستم و رفتم تو حیاط رو تاب نشستم تا ددی بیاد
پرش زمانی ساعت ۹:۱۰
_ از شرکت اودم و رفتم خوراکی گرفت و راه افتادم به سمت عمارت و رسیدم به بادیگاردا گفتم ماشینم و تو پارکینگ پارک کنن تا در عمادت و باز کردم دیدم ا.ت با سرعتمیاد سمتم نگران شدمگفتم چیزی نشده باششه ولی خوشحال بودپس جای نگرانی نیست
+ ددیییی دلم برات تنگ شده بود بغلش کردم ولی صورتمو نزاشتمرو سینش جلو صورتش بود با چشمای مظلوم نگاش کردم🥺
_ قربون چشمای خوشگلت برم منم دلم برای خوشگل ددی تنگ شده بود حالا اونجوری نگامنکن میمیرما
+ عههه ددی خدانکنه
_😊بیا خورکی
+ اخجوننننن
_ خنده ) کیوتم
_ سریع رفتمسمتش جونم خوشگلم درد داری ؟
+هقق اره
_ ببخشید نفسم زیادی وحشی بودم تو این رابطه بغلش کردم و بردمگذاشتمش تو وان و خودمم بغلش دراز کشیدم و شکمشو میمالیدم
که سرش سنگینی کرد و خوابش برد 😊فدات شممن خیلی خسته بود حتما هم اونوشستم هم خودمو و هردومونو خشک کردم و لباسامونو پوشوندم و. موهای ا.ت و خشک کردم ولی یه تکونم نخورد و پس درازش دادمرو تخت و پتو رو روش کشیدم و خودمم رفتم شرکت و بعد شرکتم میخواستم برم برای ا.ت خوراکی بگیرم
پس اماده شدمو. رفتمشرکت الان ساعت ۳ و نیم بود تا ساعت ۸ شرکتم دیگه تا برسم عمارت یاعت ۹ .
۴ ساعت بعد ( ساعت ۸:۳۰ )
+از خواب بیدار شدم دیدم ساعت ۸ و نیمه ...ددی ،ددی ، کجایی ، فکر کنم رفته سرکار منم دست و روموشستم و رفتم تو حیاط رو تاب نشستم تا ددی بیاد
پرش زمانی ساعت ۹:۱۰
_ از شرکت اودم و رفتم خوراکی گرفت و راه افتادم به سمت عمارت و رسیدم به بادیگاردا گفتم ماشینم و تو پارکینگ پارک کنن تا در عمادت و باز کردم دیدم ا.ت با سرعتمیاد سمتم نگران شدمگفتم چیزی نشده باششه ولی خوشحال بودپس جای نگرانی نیست
+ ددیییی دلم برات تنگ شده بود بغلش کردم ولی صورتمو نزاشتمرو سینش جلو صورتش بود با چشمای مظلوم نگاش کردم🥺
_ قربون چشمای خوشگلت برم منم دلم برای خوشگل ددی تنگ شده بود حالا اونجوری نگامنکن میمیرما
+ عههه ددی خدانکنه
_😊بیا خورکی
+ اخجوننننن
_ خنده ) کیوتم
۴۲.۰k
۰۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.