DARK LIKE BLACK
#DARK_LIKE_BLACK
part 54
رکیتا :
میا و جین رفتن طبقه ی بالا منو ته صبر کردیم تا آسانسور بیاد پایین بعد سریع رفتیم توی آسانسور و در بسته شد فقط ما دوتا توی آسانسور بودیم.
+ چقدر اینجا گرمه.
+ آره
+ دارم اینو میگم که تو بری عقب تر
+ خیره خب اعصبانی نشو
در آسانسور باز شد توی این طبقه فقط لباس بود مثل همیشه به سمت هودی ها رفتم که ته بهم گفت :
+ نمی خوای دست برداری ؟
+از چی ؟
+ از هودی پوشیدن
+ خب من اینجوری دوس دارم
نزاشت کاری بکنم و منو به سمت یه مشت پیراهن دخترونه برد
+ یکی رو انتخاب کن
+ هیچکدوم رو دوست ندارم
خودش چندتا انتخاب کرد و منو به سمت اتاق پرو برد و گفت :
+ اینا رو بپوش
+ پیراهن قرمز ، صورتی و همینطور پیراهن مشکی ایز نات مای استایل
+ استایلت رو فراموش کن
به زور مجبورم کرد اون لباس هارو بپوشم بعد هم اونا رو با دوتا کفش و یه کیف و کلاه و یه گردنبند برام خرید خواستم پولشون رو خودم حساب کنم ولی ته نزاشت هرچند خودم نمیتونستم پولش رو بدم چون خیلی خیلی گرون بودن.
مارنی :
خرید تموم شد و به سمت پارکینگ رفتیم.
_ شما با ماشین سورن امدین ؟
- آره گفتیم بی خودی ماشین تو رو نیاریم چون ماشین رکیتا هم بود
_ اوکی ، خب بریم ؟
& صبر کنید جانگ کوک و سانهی نیستن!!
× اونا بعد از ما سوار آسانسور شدن
& خب الان نیستنننننن
_ کجا میتونن رفته باشن؟!
~ ما از کجا بدونیم!
& بزار الان با کوک تماس میگیرم
تهیونگ بعد از چند ثانیه گوشیش رو از گوشش جدا کرد و لب زد:
& جواب نمیده
+ وایسید تا به سانهی زنگ بزنم
رکیتا هم بعد از چند ثانیه گوشیش رو از گوشش جدا کرد و گفت:
+ جواب نمیده
+ دوتا دوتا بریم دنبالشون
دوباره از هم جدا شدیم و بازم من و جیمین باهم بودیم
& اول بریم طبقه سوم
_ باشه
به سمت پله ها رفتم که با صدای جیمین متوقف شدم
& نگو که میخوای سه طبقه رو با پله بری!
بعد از حرفش به سمت آسانسور رفت و منم دنبالش
سوار شدیم و دکمه طبقه سوم رو زد
نظر فراموش نشه
part 54
رکیتا :
میا و جین رفتن طبقه ی بالا منو ته صبر کردیم تا آسانسور بیاد پایین بعد سریع رفتیم توی آسانسور و در بسته شد فقط ما دوتا توی آسانسور بودیم.
+ چقدر اینجا گرمه.
+ آره
+ دارم اینو میگم که تو بری عقب تر
+ خیره خب اعصبانی نشو
در آسانسور باز شد توی این طبقه فقط لباس بود مثل همیشه به سمت هودی ها رفتم که ته بهم گفت :
+ نمی خوای دست برداری ؟
+از چی ؟
+ از هودی پوشیدن
+ خب من اینجوری دوس دارم
نزاشت کاری بکنم و منو به سمت یه مشت پیراهن دخترونه برد
+ یکی رو انتخاب کن
+ هیچکدوم رو دوست ندارم
خودش چندتا انتخاب کرد و منو به سمت اتاق پرو برد و گفت :
+ اینا رو بپوش
+ پیراهن قرمز ، صورتی و همینطور پیراهن مشکی ایز نات مای استایل
+ استایلت رو فراموش کن
به زور مجبورم کرد اون لباس هارو بپوشم بعد هم اونا رو با دوتا کفش و یه کیف و کلاه و یه گردنبند برام خرید خواستم پولشون رو خودم حساب کنم ولی ته نزاشت هرچند خودم نمیتونستم پولش رو بدم چون خیلی خیلی گرون بودن.
مارنی :
خرید تموم شد و به سمت پارکینگ رفتیم.
_ شما با ماشین سورن امدین ؟
- آره گفتیم بی خودی ماشین تو رو نیاریم چون ماشین رکیتا هم بود
_ اوکی ، خب بریم ؟
& صبر کنید جانگ کوک و سانهی نیستن!!
× اونا بعد از ما سوار آسانسور شدن
& خب الان نیستنننننن
_ کجا میتونن رفته باشن؟!
~ ما از کجا بدونیم!
& بزار الان با کوک تماس میگیرم
تهیونگ بعد از چند ثانیه گوشیش رو از گوشش جدا کرد و لب زد:
& جواب نمیده
+ وایسید تا به سانهی زنگ بزنم
رکیتا هم بعد از چند ثانیه گوشیش رو از گوشش جدا کرد و گفت:
+ جواب نمیده
+ دوتا دوتا بریم دنبالشون
دوباره از هم جدا شدیم و بازم من و جیمین باهم بودیم
& اول بریم طبقه سوم
_ باشه
به سمت پله ها رفتم که با صدای جیمین متوقف شدم
& نگو که میخوای سه طبقه رو با پله بری!
بعد از حرفش به سمت آسانسور رفت و منم دنبالش
سوار شدیم و دکمه طبقه سوم رو زد
نظر فراموش نشه
۳۰.۴k
۰۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.