DARK LIKE BLACK
#DARK_LIKE_BLACK
part 53
رفتیم طبقه ی اول که همش خوراکی بود خواستم برم یه سبد بردارم که توش کلی پاستیل بریزم ولی صدای نامجون متوقفم کرد.
& نباید از هم جدا بشیم هردو نفر باهم.
+ اوکی پس من تقسیم میکنم.
& اوکی
+ جین و میا ، جانگ کوک و سانهی ، هوسوک و سورن ، جیمین و...
همون موقع مارنی رو دیدم که از در وارد شد صداش کردم :
+ مارماری
با تعجب به ما نگاه کرد و به سمت ما امد چهرهش متعجب بود دلیلش رو وقتی فهمیدم که گفت :
- میبینم که سورن هم با شما همدست شده!
جیمین :
این رکیتا ی احمق اصلا فکر نکرد و یه دفعه مث اسکلا مارنی رو صدا کرد معلوم نیس این بار چه دروغی میخواد به مارنی بدبخت بگه
+ نگران نباش اون قول داده به کسی چیزی نگه.
- چه عجیب!!
+ آره خیلی عجیبه ، خب ادامه میدم ، جیمین و مارنی ، یونگی و نامجون...
+ تهیونگ و رکیتا
+ شاید من میخواستم با یکی دیگه برم
+ کسی بجز منو تو نمونده بود
+ خب پس منو مار....
تهیونگ دست رکیتا رو گرفت و از جلوی چشمان دور شدن ، از بدبختی مجبور شدم با مارنی خرید کنم یه سبد برداشتم و باهم به سمت قفسه ها رفتیم فکر نمیکردم مارنی انقدر توی خرید باحال باشه چون هرچی میدید توی سبد میزاشت.
تهیونگ :
+ ته دستم رو از جا کندی
+ انقدر به من نگو ته
+ دلم میخواد پس میگم.
+ پس منم ب تو میگم رورو
+ تو غلط کردی .
+ خودت غلط کردی منم دلم میخواد پس میگم
+....
رکیتا ساکت شد و به جایی خیره شد ، نگاهش رو دنبال کردم و فهمیدم به قفسه ی چیپس ها نگاه میکنه.
+ تو چیپس دوست داری ؟؟
+ عاشقتم...
دوباره دستش رو گرفتم و به سمت قفسه ررفتیم و سبد رو پر از چیپس کردیم .
( عععررررررر 😭خدا من اون دست هارو میخوام 😭😐)
جین :
خرید همه تموم شد و یه جا جمع شدیم
× همه هستن ؟
یه نگاه انداختم و فهمیدم یه نفر نیست.
÷ جانگ کوک گم شده .
همه : چی ؟؟
+ اسانهی چرا دست اون بچه رو ول کردی ؟
& آروم باش تهیونگ راحت میتونیم پیداش کنیم .
همه : چجوری ؟
& به احتمال زیاد داره شیرموز برمیداره
+ آره تو درست میگی.
می خواستم به سمت قفسه ها برم که جانگ کوک از یه جا ظاهر شد و با یه سبد پر از شیرموز امد.
+ این همه شیرموز برای چی میخوای ؟
÷ کسی به تو رکیتا گفت چرا انقدر چیپس بر داشتید ؟!
& کافیه دیگه بریم طبقه ی بعدی.
برای اینکه ضایع نباشه چهار تا چهار تا میرفتیم توی آسانسور
همه رفتن طبقه ی بعدی و فقط منو میا و تهیونگ و رکیتا مونده بودیم منو میا رفتیم توی آسانسور ولی یه دفعه شلوغ شد و رکیتا و تهیونگ نتونستن بیان.
نظر فراموش نشه 💜
part 53
رفتیم طبقه ی اول که همش خوراکی بود خواستم برم یه سبد بردارم که توش کلی پاستیل بریزم ولی صدای نامجون متوقفم کرد.
& نباید از هم جدا بشیم هردو نفر باهم.
+ اوکی پس من تقسیم میکنم.
& اوکی
+ جین و میا ، جانگ کوک و سانهی ، هوسوک و سورن ، جیمین و...
همون موقع مارنی رو دیدم که از در وارد شد صداش کردم :
+ مارماری
با تعجب به ما نگاه کرد و به سمت ما امد چهرهش متعجب بود دلیلش رو وقتی فهمیدم که گفت :
- میبینم که سورن هم با شما همدست شده!
جیمین :
این رکیتا ی احمق اصلا فکر نکرد و یه دفعه مث اسکلا مارنی رو صدا کرد معلوم نیس این بار چه دروغی میخواد به مارنی بدبخت بگه
+ نگران نباش اون قول داده به کسی چیزی نگه.
- چه عجیب!!
+ آره خیلی عجیبه ، خب ادامه میدم ، جیمین و مارنی ، یونگی و نامجون...
+ تهیونگ و رکیتا
+ شاید من میخواستم با یکی دیگه برم
+ کسی بجز منو تو نمونده بود
+ خب پس منو مار....
تهیونگ دست رکیتا رو گرفت و از جلوی چشمان دور شدن ، از بدبختی مجبور شدم با مارنی خرید کنم یه سبد برداشتم و باهم به سمت قفسه ها رفتیم فکر نمیکردم مارنی انقدر توی خرید باحال باشه چون هرچی میدید توی سبد میزاشت.
تهیونگ :
+ ته دستم رو از جا کندی
+ انقدر به من نگو ته
+ دلم میخواد پس میگم.
+ پس منم ب تو میگم رورو
+ تو غلط کردی .
+ خودت غلط کردی منم دلم میخواد پس میگم
+....
رکیتا ساکت شد و به جایی خیره شد ، نگاهش رو دنبال کردم و فهمیدم به قفسه ی چیپس ها نگاه میکنه.
+ تو چیپس دوست داری ؟؟
+ عاشقتم...
دوباره دستش رو گرفتم و به سمت قفسه ررفتیم و سبد رو پر از چیپس کردیم .
( عععررررررر 😭خدا من اون دست هارو میخوام 😭😐)
جین :
خرید همه تموم شد و یه جا جمع شدیم
× همه هستن ؟
یه نگاه انداختم و فهمیدم یه نفر نیست.
÷ جانگ کوک گم شده .
همه : چی ؟؟
+ اسانهی چرا دست اون بچه رو ول کردی ؟
& آروم باش تهیونگ راحت میتونیم پیداش کنیم .
همه : چجوری ؟
& به احتمال زیاد داره شیرموز برمیداره
+ آره تو درست میگی.
می خواستم به سمت قفسه ها برم که جانگ کوک از یه جا ظاهر شد و با یه سبد پر از شیرموز امد.
+ این همه شیرموز برای چی میخوای ؟
÷ کسی به تو رکیتا گفت چرا انقدر چیپس بر داشتید ؟!
& کافیه دیگه بریم طبقه ی بعدی.
برای اینکه ضایع نباشه چهار تا چهار تا میرفتیم توی آسانسور
همه رفتن طبقه ی بعدی و فقط منو میا و تهیونگ و رکیتا مونده بودیم منو میا رفتیم توی آسانسور ولی یه دفعه شلوغ شد و رکیتا و تهیونگ نتونستن بیان.
نظر فراموش نشه 💜
۲۹.۹k
۳۱ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.