به خودم بدهکارم

به خودم بدهکارم...
آرام سرجایم نشسته بودم
اما حسابش از دستم در رفت
روزهایی که خودم را
تنها گذاشتم و رفتم سراغ تنهایی دیگران!
چقدر به خودم توجه بدهکارم....
این روزها یادم افتاد میتوانستم گاهی برای خودم چای بریزم
گاهی درخلوت خودم باصدای بلند بخندم
گاهی باید خودم راصدا میزدم
هر روز تکرار دیگران در رویداد زندگی
این تناسخ در ابعاد وجودم رخنه کرد تا اینکه امروز فهمیدم
چقدرخودم را ، بدهکارم به--->خودم.
و الآن دلم آرامش می خواهد ...به اندازه ی خوردن یک فنجان چای کوتاه باشد ...!!
یابه اندازه ی قدم زدن روی ِ سنگفرش ِ خیس ِ پیاده روطولانی ..............! فرقی نمی کندفقط آن لحظه را
می خواهم،
همآن لحظه که تمام سلول های بدنم آرام می گیرند.
شاید جبرانی باشد برای این بدهکاری...
دیدگاه ها (۱)

می دانم حوصله ی هیچ چیز را نداریحتی حوصله ی خواندنِ این کلما...

رفتن داریم تا رفتنگاهی کسی با دلش می رودگاهی هم با پایشیک رف...

مشکل از جایی شروع می شود که ما تحمل خودمان را نداریم ، مشکل ...

ﺑﻌﻀﯽ ﺭﻭﺯﻫﺎ، ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﺳﺖ. ﺩﻟﺖ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻨﺸﯿﻨﯽ ﯾﮏ ﮔﻮﺷﻪ ﻭ ﺳﺮﺕ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط