𝗖𝗶𝗿𝗰𝘂𝘀 𝗕𝗹𝘂𝗲
#𝗖𝗶𝗿𝗰𝘂𝘀_𝗕𝗹𝘂𝗲
#𝗣_1
سال 1987 کره ای جنوبی_سئول
*من برم پیشه نامجون تا بیش از این یونگی را نزده
#اره برو بدبختا کشت زود باش
*اوکی
ویو جیمین
صبح که از خواب بیدار شدم شنیدم صدای ناله میاد رفتم پایین دیدم نامجون یونگی را داره بزور میبره به سمته انباری سیرک اینقدر ترسیدم که نزدیک بود سکته کنم رفتم جلو ک جلوشا بگیر دستم توسط حیهوپ کشیده شد و جلوما گرفت و گفت:
#جیمین نرو بدترش نکن
*براچی مگه چیشده که نامجون داشت اونجوری یونگی را میبرد؟
#ندونی بهتره
*یعنی چی که ندونم بهترع؟ جیهوپ بگو دیگه چی شده؟
#اوفففففففف
#باشه دیشب بعده اجرا یه دختره رفت پیشه یونگی و دختره بعش گل و یه نامه داد ولی یونگی قبول نکرد و جلوی دختره گل و نامه را جلوش پاره کرد دختره هم دختره عمه ای نامجون بوده دختره بدجور آتیشی شد و به یونگی ی چیزی گفت و رفت چون من دور بودم نفهمیدم چی گفت نامجون که جلوتره من بود و فکر کنم انگار شنیده بدجور اعصبانی بود و صبح رفت سراغه یونگی و اوردش پایین که خودت دیدی دیگه بقیه شا
*آهان خوب من برم پیشه نامجون تا بیش از این یونگی را نزده
#اره برو بدبختا کشت زود باش
*اوکی
رفتم دمه انباری که صدایی بدی بلند شد ک یهو در با شدت باز شد و نامجون با صورته خونی ٱمد بیرون با بهت بهش خیره شده بودم که گفت:
÷برو تنه لشه شا وردار
*براچی اینکارا باهاش کردی هاااااااااااا؟
÷جیمین رو مخم نرو تا ی کاریم دسته تو ندادم برو پیشش کمکش کن ببرش تو اتاقش و به دکتر بگو بیاد و اینکه برا شب آماده شید برا اجرا و به جونکوک بگو بیاد تو اتاقم کارش دارم
*باشه
÷خوبه زود باش
رفتم تو انباری که دیدم یونگی با صورته زخمی بیهوش شده
بلندش کردم و کمکش کردم ببرمش تو کانکس (اتاق خوابش) درا باز کردم و رفتم توی کانکس و یونگی را گذاشتم رو تختش و به دکتر خبر دادم بیاد و معاینش کنه
لایک یادت نره🥺😊🥲
#𝗣_1
سال 1987 کره ای جنوبی_سئول
*من برم پیشه نامجون تا بیش از این یونگی را نزده
#اره برو بدبختا کشت زود باش
*اوکی
ویو جیمین
صبح که از خواب بیدار شدم شنیدم صدای ناله میاد رفتم پایین دیدم نامجون یونگی را داره بزور میبره به سمته انباری سیرک اینقدر ترسیدم که نزدیک بود سکته کنم رفتم جلو ک جلوشا بگیر دستم توسط حیهوپ کشیده شد و جلوما گرفت و گفت:
#جیمین نرو بدترش نکن
*براچی مگه چیشده که نامجون داشت اونجوری یونگی را میبرد؟
#ندونی بهتره
*یعنی چی که ندونم بهترع؟ جیهوپ بگو دیگه چی شده؟
#اوفففففففف
#باشه دیشب بعده اجرا یه دختره رفت پیشه یونگی و دختره بعش گل و یه نامه داد ولی یونگی قبول نکرد و جلوی دختره گل و نامه را جلوش پاره کرد دختره هم دختره عمه ای نامجون بوده دختره بدجور آتیشی شد و به یونگی ی چیزی گفت و رفت چون من دور بودم نفهمیدم چی گفت نامجون که جلوتره من بود و فکر کنم انگار شنیده بدجور اعصبانی بود و صبح رفت سراغه یونگی و اوردش پایین که خودت دیدی دیگه بقیه شا
*آهان خوب من برم پیشه نامجون تا بیش از این یونگی را نزده
#اره برو بدبختا کشت زود باش
*اوکی
رفتم دمه انباری که صدایی بدی بلند شد ک یهو در با شدت باز شد و نامجون با صورته خونی ٱمد بیرون با بهت بهش خیره شده بودم که گفت:
÷برو تنه لشه شا وردار
*براچی اینکارا باهاش کردی هاااااااااااا؟
÷جیمین رو مخم نرو تا ی کاریم دسته تو ندادم برو پیشش کمکش کن ببرش تو اتاقش و به دکتر بگو بیاد و اینکه برا شب آماده شید برا اجرا و به جونکوک بگو بیاد تو اتاقم کارش دارم
*باشه
÷خوبه زود باش
رفتم تو انباری که دیدم یونگی با صورته زخمی بیهوش شده
بلندش کردم و کمکش کردم ببرمش تو کانکس (اتاق خوابش) درا باز کردم و رفتم توی کانکس و یونگی را گذاشتم رو تختش و به دکتر خبر دادم بیاد و معاینش کنه
لایک یادت نره🥺😊🥲
۳.۴k
۰۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.