تو حال منو خوب میکنی
«پارت هفت»
همینطور که میرفتم وارد یه کافه شدم و رفتم یه جا نشستم یکمی کیک سفارش دادم و یکی از کتابامو از کیفم دراوردم
اون کتابو برای بار هزارم میخواستم بخونم، صفحه اولشو باز کردم و شروع کردم به خوندن، همه قسمتاشو از بر بودم و میدونستم قراره چه اتفاقی بیوفته( به قول دازای «یه کتاب خوب همیشه یه کتاب خوبه فرقی نداره چند بار بخونیش»درسته دیگه؟؟اره دیگه خب خب دیگه بسه)
گارسون اومد و کیکمو روی میزم گذاشت
گارسون:به چیز دیگه ای احتیاج ندارین؟
ا/ت:نه ممنون
بعد اینکه گارسون رفت کمی از کیک تو دهنم گذاشتم و به خوندن ادامه دادم
جیمین ویو
از خواب تازه پاشدم و به ساعت نگاه کردم ساعت شیشه پاشدم صبحونمو خوردم و کارامو انجام دادم که ساعت هشت باید میرفتم سر کار امروز عکاسم میاد( ها راستی ا/ت کارش تو شرکت چی بود؟؟😐..... هااا اره عکاس جیمین بود🤭چه خولم)ینی ا/ت
ا/ت ویو
فک کنم نصف کتابو خوندم( اووو چه سَری خوندی افن)کتابو بستم و به ساعت نگاه کردم ساعت۶:۳۰
ا/ت:اووو باید برم ساعت هشت باید سر کارم باشم
پاشدم رفتم خونه تا لباسامو عوض کردم ساعت شد ۷پاشدم رفتم بیرون و تا شرکت پیاده راه رفتم.......
وقتی وارد شرکت شدم به ساعت نگاه کردم دیدم دیر نشده بعد رفتم اتاق عکاسی جیمینم اونجا بود رفتم بهش سلام دادم و وسایل عکاسی رو حاضر کردم
.
.
.
.
میدونم کم شد واسه همین عذر میخوام براش هم دلیل دارم😐
و یچیز دیگه اگه حمایت نکنین دیگه ادامه نمیدم
همینطور که میرفتم وارد یه کافه شدم و رفتم یه جا نشستم یکمی کیک سفارش دادم و یکی از کتابامو از کیفم دراوردم
اون کتابو برای بار هزارم میخواستم بخونم، صفحه اولشو باز کردم و شروع کردم به خوندن، همه قسمتاشو از بر بودم و میدونستم قراره چه اتفاقی بیوفته( به قول دازای «یه کتاب خوب همیشه یه کتاب خوبه فرقی نداره چند بار بخونیش»درسته دیگه؟؟اره دیگه خب خب دیگه بسه)
گارسون اومد و کیکمو روی میزم گذاشت
گارسون:به چیز دیگه ای احتیاج ندارین؟
ا/ت:نه ممنون
بعد اینکه گارسون رفت کمی از کیک تو دهنم گذاشتم و به خوندن ادامه دادم
جیمین ویو
از خواب تازه پاشدم و به ساعت نگاه کردم ساعت شیشه پاشدم صبحونمو خوردم و کارامو انجام دادم که ساعت هشت باید میرفتم سر کار امروز عکاسم میاد( ها راستی ا/ت کارش تو شرکت چی بود؟؟😐..... هااا اره عکاس جیمین بود🤭چه خولم)ینی ا/ت
ا/ت ویو
فک کنم نصف کتابو خوندم( اووو چه سَری خوندی افن)کتابو بستم و به ساعت نگاه کردم ساعت۶:۳۰
ا/ت:اووو باید برم ساعت هشت باید سر کارم باشم
پاشدم رفتم خونه تا لباسامو عوض کردم ساعت شد ۷پاشدم رفتم بیرون و تا شرکت پیاده راه رفتم.......
وقتی وارد شرکت شدم به ساعت نگاه کردم دیدم دیر نشده بعد رفتم اتاق عکاسی جیمینم اونجا بود رفتم بهش سلام دادم و وسایل عکاسی رو حاضر کردم
.
.
.
.
میدونم کم شد واسه همین عذر میخوام براش هم دلیل دارم😐
و یچیز دیگه اگه حمایت نکنین دیگه ادامه نمیدم
۴.۲k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.