پارت ۲۳:
پارت ۲۳:
راشل از گلخونه اومد بیرون چند باری تو همین راه داشت میوفتاد انقدر گریه کرده بود که نمیتونست خوب ببینه و حتی صدا های چان یوول)(داداشش)قبل از اینکه برم کره تو سرم اکو میشد اون حتی منو نونا صدا میکرد
راشل ویو:
داشتم دیگه میوفتادم که یکی منو گرفت صاحب دست اشنا بود اما بعید بود.
راشل اول خوب نتونست صاحب دست رو بببینه بعد یکم دقت اون چان یوول بود
راشل:تو اینجا چیکار میکنی ؟ چجوری اومدی تو؟
چان یول :نونا، اول اروم باش، بابا گفت بهم احتمالا نیاز خواهی داشت.
راشل سریع چان یول رو بغل کرد
راشل:مرسی که اومدی
چان یول بوسه ای به موهای خواهرش زد و گفت
چان یول :بهتره زودتر تصمیمتو بگیری که میخوای چیکار کنی
راشل:من دیگه نمیدونم باید چیکار کنم
چان یول:همون کاری که باید از اول میکردی نونا، نورا دوسته ما، خواهرمون بود، بعد مردنش حتی میخواستی از سازمان بری اگه من جلوتو نمیگرفتم معلوم نبود الان کجا بودی
راشل اشک هاشو پاک کرد
راشل:لطفا مدارک داخل گلخونه رو از بین ببر و زودتر برو تا تهیونگ بویی از ماجرا نبرده
چان یول:باشه نونا، تو برو تا بقیه شک نکن
راشل ویو:
اشکامو پاک کردم و به سمت عمارت رفتم، خدمتکار اومد
خدمتکار:حالتون خوبه خانوم؟
راشل:میشه مزاحم نشید، یکم خستم
رفتم طبقه بالا و یکم نشستم که چشمم به لباس عروس (اسلاید بعدی) افتاد به سمش رفتم و دستی به روش کشیدم
راشل:لعنت به خودت و لئون و همتون
رفتم خوابیدم تهیونگ قرار بود فردا داترو رو به چشمای خودش ببینه
صبح ساعت 11
تهیونگ ویو:
دیشب که رسیدم خونه نگهبان ها میگفتن خانوم راشل عجیب رفتار میکنه اهمیتی ندادم دیشب ماجرای سختی بود جیمز خیلی چیزا درباره داترو میدونست اما دهنشو بست و اخرم مرد!
راشل هنوز خواب بود سعی کردم بیدارش کنم
راشل بیدار شد
راشل:تهیونگ،
تهیونگ:اینجام
راشل:ساعت چنده
تهیونگ:۱۱
راشل:امروز عروسیه؟
تهیونگ:اره عشقم بلند شو چرا حس میکنم خوشحال نیستی ؟
#فیک
راشل از گلخونه اومد بیرون چند باری تو همین راه داشت میوفتاد انقدر گریه کرده بود که نمیتونست خوب ببینه و حتی صدا های چان یوول)(داداشش)قبل از اینکه برم کره تو سرم اکو میشد اون حتی منو نونا صدا میکرد
راشل ویو:
داشتم دیگه میوفتادم که یکی منو گرفت صاحب دست اشنا بود اما بعید بود.
راشل اول خوب نتونست صاحب دست رو بببینه بعد یکم دقت اون چان یوول بود
راشل:تو اینجا چیکار میکنی ؟ چجوری اومدی تو؟
چان یول :نونا، اول اروم باش، بابا گفت بهم احتمالا نیاز خواهی داشت.
راشل سریع چان یول رو بغل کرد
راشل:مرسی که اومدی
چان یول بوسه ای به موهای خواهرش زد و گفت
چان یول :بهتره زودتر تصمیمتو بگیری که میخوای چیکار کنی
راشل:من دیگه نمیدونم باید چیکار کنم
چان یول:همون کاری که باید از اول میکردی نونا، نورا دوسته ما، خواهرمون بود، بعد مردنش حتی میخواستی از سازمان بری اگه من جلوتو نمیگرفتم معلوم نبود الان کجا بودی
راشل اشک هاشو پاک کرد
راشل:لطفا مدارک داخل گلخونه رو از بین ببر و زودتر برو تا تهیونگ بویی از ماجرا نبرده
چان یول:باشه نونا، تو برو تا بقیه شک نکن
راشل ویو:
اشکامو پاک کردم و به سمت عمارت رفتم، خدمتکار اومد
خدمتکار:حالتون خوبه خانوم؟
راشل:میشه مزاحم نشید، یکم خستم
رفتم طبقه بالا و یکم نشستم که چشمم به لباس عروس (اسلاید بعدی) افتاد به سمش رفتم و دستی به روش کشیدم
راشل:لعنت به خودت و لئون و همتون
رفتم خوابیدم تهیونگ قرار بود فردا داترو رو به چشمای خودش ببینه
صبح ساعت 11
تهیونگ ویو:
دیشب که رسیدم خونه نگهبان ها میگفتن خانوم راشل عجیب رفتار میکنه اهمیتی ندادم دیشب ماجرای سختی بود جیمز خیلی چیزا درباره داترو میدونست اما دهنشو بست و اخرم مرد!
راشل هنوز خواب بود سعی کردم بیدارش کنم
راشل بیدار شد
راشل:تهیونگ،
تهیونگ:اینجام
راشل:ساعت چنده
تهیونگ:۱۱
راشل:امروز عروسیه؟
تهیونگ:اره عشقم بلند شو چرا حس میکنم خوشحال نیستی ؟
#فیک
۵.۰k
۲۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.