Living white you

Living white you
Pt. 7
یونگی تازه جریان رو فهمید و خودش رو زد به اون راه.
همه داشتن باهم حرف میزدن که با صدای شلیک گلوله به خودشون اومدن.
ات ویو.
یهو صدای شلیک گلوله خونه رو پر کرد. تو یه چشم به هم زدن خونه پر از دود شد. همه پاشدن و با سرعت دویدن تو راهرو. جیمین من رو بغل کرد و برد تو آشپز خونه مخفی. یه دکمه زد که در یه راهرو بزرگ باز شد. من رو هل داد تو.
_همینجا باش. جات امنه. زود برمیگردم.
و در رو بست و رفت.
ادمین ویو.
ات دستاش رو گذاشت رو صورتش و شروع کرد به گریه کردن.با صدای تفنگ، خاطره های دردناکش زنده شد.
(فلش بک به شب مرگ پدر و مادرش)
ات داشت با مادرش آشپزی میکرد که با صدای شلیک گلوله گریش گرفت. مادرش ات رو زیر میز قایم کرد و
م. ات ـ دخترم. برمیگردم. باشه؟ مواظب خودت باش.
و رفت بیرون. بممممم. صدای دومین شلیک. جیمین اومد تو آشپزخونه و با حرکت دست هاش، به بادیگارد هاش فهموند که ات رو بیارن. ات تقلا میکرد اما بی فایده بود.
وقتی داشتن از در میبردنش، با جنازه پدر و مادر عزیزش رو در رو شد.
(پایان فلش بک)
ادامه دارد....
دیدگاه ها (۳)

Living white you Pt. 8اون پدر و مادرش رو از دست داده بود. ام...

Living white you Pt. 6فردا... صبح رفتن حموم و اومدن بیرون. ...

Living white you Pt. 5چند روز گذشت. ات منتظر تموم شدن.پ... ...

جیمین فیک زندگی پارت ۶۲#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط