Living white you
Living white you
Pt. 8
اون پدر و مادرش رو از دست داده بود. اما نمیتونست معشوقه اش رو هم از دست بده.
جیمین ویو.
دوباره، بهمون حمله شد. ات رو بردم جان امن و اومدم تو راهرو. با برداشتن تفنگ هامون، حمله ور شدیم. اون هوانگ عوضی، پول نمیخواست، طلا نمیخواست، خونه نمیخواست. اون.. من رو میخواست. اون یه ه. وس باز عوضی. اون شب تو بار، با دیدن بدن لخت من، به هو. س افتاد و تحریک شد. از اون روز درحال تحدید کردن باندمونه. داشتم از کنار دیوار شلیک میکردم که دیدم یکی از افرادش ات رو آورده.
*(افراد هوانگ) قربان. آوردمش.
#(هوانگ) خوبه. عالیه
همه اعضای باند با دیدن ات، آتش بس کردند.
_ولش کن عوضی.
#هاهاها. جیمین تو خیلی ساده ای... حق انتخاب داری. یا مال من میشی، یا اون رو ازت میگیرم.
_من.. به چه درد تو میخورم ه. وس بازز (عربده)
#یه چیزی ازت میخوام.
اومد کنارم ایستاد و تو گوشم گفت.
#فقط یه شب. یه شب برای من باش.
ادمین ویو.
جیمین با این حرف هوانگ چشم هاش گرد شد.
_نه. من اینکار رو نمیکنم.
#خب باشه. دختره رو بیاریدش عمارت.
_نههههه. باشه. باشه لعنتی. اما فقط یه شب.
#اره. یه شب. راه بیفت.
تهیونگ ـ عوضییییی. کجا میبریشششش (عربده)
کوک ـ ولش کنید.
_برمیگردم. مواظب ات باشید.
ادمین ویو.
جیمین رفت و ات و بقیه رو با کلی سوال تنها گذاشت.
جیمین رو بردن عمارت هوانگ.(هوانگ یه پسر ۲۵ساله ساله ه. وس بازه. خوشتیپ و کراشه و جیمین رو میخواد.) جیمین رو انداختن تو یه اتاق بزرگ.
#خب. منتظر من باش. شب میام پیشت( چشمک)
_عوضیییی.(زیر لب)
تهیونگ ویو.
جیمین رو بردن. ات رو بردم تو اتاقش. خیلی پریشون و ترسیده بود.
+....
ادامه دارد.....
Pt. 8
اون پدر و مادرش رو از دست داده بود. اما نمیتونست معشوقه اش رو هم از دست بده.
جیمین ویو.
دوباره، بهمون حمله شد. ات رو بردم جان امن و اومدم تو راهرو. با برداشتن تفنگ هامون، حمله ور شدیم. اون هوانگ عوضی، پول نمیخواست، طلا نمیخواست، خونه نمیخواست. اون.. من رو میخواست. اون یه ه. وس باز عوضی. اون شب تو بار، با دیدن بدن لخت من، به هو. س افتاد و تحریک شد. از اون روز درحال تحدید کردن باندمونه. داشتم از کنار دیوار شلیک میکردم که دیدم یکی از افرادش ات رو آورده.
*(افراد هوانگ) قربان. آوردمش.
#(هوانگ) خوبه. عالیه
همه اعضای باند با دیدن ات، آتش بس کردند.
_ولش کن عوضی.
#هاهاها. جیمین تو خیلی ساده ای... حق انتخاب داری. یا مال من میشی، یا اون رو ازت میگیرم.
_من.. به چه درد تو میخورم ه. وس بازز (عربده)
#یه چیزی ازت میخوام.
اومد کنارم ایستاد و تو گوشم گفت.
#فقط یه شب. یه شب برای من باش.
ادمین ویو.
جیمین با این حرف هوانگ چشم هاش گرد شد.
_نه. من اینکار رو نمیکنم.
#خب باشه. دختره رو بیاریدش عمارت.
_نههههه. باشه. باشه لعنتی. اما فقط یه شب.
#اره. یه شب. راه بیفت.
تهیونگ ـ عوضییییی. کجا میبریشششش (عربده)
کوک ـ ولش کنید.
_برمیگردم. مواظب ات باشید.
ادمین ویو.
جیمین رفت و ات و بقیه رو با کلی سوال تنها گذاشت.
جیمین رو بردن عمارت هوانگ.(هوانگ یه پسر ۲۵ساله ساله ه. وس بازه. خوشتیپ و کراشه و جیمین رو میخواد.) جیمین رو انداختن تو یه اتاق بزرگ.
#خب. منتظر من باش. شب میام پیشت( چشمک)
_عوضیییی.(زیر لب)
تهیونگ ویو.
جیمین رو بردن. ات رو بردم تو اتاقش. خیلی پریشون و ترسیده بود.
+....
ادامه دارد.....
- ۳.۲k
- ۰۱ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط