📚 افتاب در حجاب
📚#افتاب_در_حجاب
♥️#قسمت74
یزید بر حکومت خود ترسید...
واگر چه به دروغ ، اظهار ندامت کرد. به تو گفت:_خدا لعنت کند ابن زیاد را که حسین را به قتل رساند. من هرگز به قتل حسین ، راضى نبودم.تو پاسخ دادى :
اى یزید به خدا قسم که برادرم حسین را جز تو کسى نکشت. و اگر فرمان تو نبود، ابن زیاد کوچکتر و حقیرتر از آن بود که به چنین کار بزرگى دست بزند. تو از خدا نترسیدى؟ به قتل کسى دست یازیدى که پیامبر درباره اش فرموده بود: "حسن و حسین جوانان بهشتى اند."
اگر بگویى رسول خدا چنین نگفته است، دروغ گفته اى و مردم تو را تکذیب خواهند کرد و اگر بگویى گفته است ، خصم خودت شده اى. و یزید سر فرو انداخت و به این آیه از قرآن، اعتراف کرد که: «ذریۀ بعضها من بعض .به آینده فکر کن زینب! به رسالتى که بر دوش توست ! به مدینه اى که پیش روى توست.تا ساعتى دیگر،... قاصدى خبر شهادت حسین و دو فرزندت را به شویت عبدالله خواهد داد....
و عبدالله گریه کنان خواهد گفت :اناالله و اناالیه راجعون.غلامى که نامش ابوالسلاس است به طعنه خواهد گفت :
این مصیبت از حسین به ما رسید.
و عبداالله کفش خود را بردهان او خواهد کوبید که : اى حرامزاده! درباره حسین چنین جسارتى مى کنى؟ به خدا قسم که اگر در آنجا حضور داشتم ، دست از دامنش بر نمى داشتم تا در رکابش کشته شوم.سوگند به خدا که آنچه تحمل این مصیبت را بر من ممکن مى کند و آرامشم مى بخشد این است که این دو فرزند، همراه حسین و در راه حسین کشته شدند. و سپس روى به آسمان خواهد کرد و خواهد گفت :
خدایا! مصیبت حسین ، جانم را گداخت اما تو را سپاس مى گویم که اگر خودم نبودم تا جانم را فدایش کنم ، دو فرزندم را قربانى خاك پایش کردم.
زیر لب زمزمه مى کنى:
کاش هزار فرزند مى داشتم و همه را فداى یک تارموى حسین مى کردم.
و نام آرام بخش حسین را زیر لب ترنم مى کنى:حسین ! حسین ! حسین!
حسین اگر بود، تحمل همه این رنجها و دردها و داغها اینقدر مشکل نبود....
حتى داغ على اکبر، حتى مصیبت قاسم ، حتى شهادت على اصغر، حتى عروج عباس!...عباس ؟ ! تو با خواهرت چه کردى عباس ؟! تو از کجا آمده بودى عباس؟ تو چگونه خودت را با جگر زینب ، پیوند زدى؟هم اکنون که به مدینه مى رسیم، من به مادرت چه بگویم....
#ادامه_دارد....
♥️#قسمت74
یزید بر حکومت خود ترسید...
واگر چه به دروغ ، اظهار ندامت کرد. به تو گفت:_خدا لعنت کند ابن زیاد را که حسین را به قتل رساند. من هرگز به قتل حسین ، راضى نبودم.تو پاسخ دادى :
اى یزید به خدا قسم که برادرم حسین را جز تو کسى نکشت. و اگر فرمان تو نبود، ابن زیاد کوچکتر و حقیرتر از آن بود که به چنین کار بزرگى دست بزند. تو از خدا نترسیدى؟ به قتل کسى دست یازیدى که پیامبر درباره اش فرموده بود: "حسن و حسین جوانان بهشتى اند."
اگر بگویى رسول خدا چنین نگفته است، دروغ گفته اى و مردم تو را تکذیب خواهند کرد و اگر بگویى گفته است ، خصم خودت شده اى. و یزید سر فرو انداخت و به این آیه از قرآن، اعتراف کرد که: «ذریۀ بعضها من بعض .به آینده فکر کن زینب! به رسالتى که بر دوش توست ! به مدینه اى که پیش روى توست.تا ساعتى دیگر،... قاصدى خبر شهادت حسین و دو فرزندت را به شویت عبدالله خواهد داد....
و عبدالله گریه کنان خواهد گفت :اناالله و اناالیه راجعون.غلامى که نامش ابوالسلاس است به طعنه خواهد گفت :
این مصیبت از حسین به ما رسید.
و عبداالله کفش خود را بردهان او خواهد کوبید که : اى حرامزاده! درباره حسین چنین جسارتى مى کنى؟ به خدا قسم که اگر در آنجا حضور داشتم ، دست از دامنش بر نمى داشتم تا در رکابش کشته شوم.سوگند به خدا که آنچه تحمل این مصیبت را بر من ممکن مى کند و آرامشم مى بخشد این است که این دو فرزند، همراه حسین و در راه حسین کشته شدند. و سپس روى به آسمان خواهد کرد و خواهد گفت :
خدایا! مصیبت حسین ، جانم را گداخت اما تو را سپاس مى گویم که اگر خودم نبودم تا جانم را فدایش کنم ، دو فرزندم را قربانى خاك پایش کردم.
زیر لب زمزمه مى کنى:
کاش هزار فرزند مى داشتم و همه را فداى یک تارموى حسین مى کردم.
و نام آرام بخش حسین را زیر لب ترنم مى کنى:حسین ! حسین ! حسین!
حسین اگر بود، تحمل همه این رنجها و دردها و داغها اینقدر مشکل نبود....
حتى داغ على اکبر، حتى مصیبت قاسم ، حتى شهادت على اصغر، حتى عروج عباس!...عباس ؟ ! تو با خواهرت چه کردى عباس ؟! تو از کجا آمده بودى عباس؟ تو چگونه خودت را با جگر زینب ، پیوند زدى؟هم اکنون که به مدینه مى رسیم، من به مادرت چه بگویم....
#ادامه_دارد....
۴.۷k
۰۵ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.