رمان اجبار شیرین
#رمان_اجبار_شیرین
#پارت_بیست_یکم
******************
با صدای جیغ جیغ امیر ، ارش بیدار شدم
+ اَه این بزغاله ها نمیخوان برن خونشون دارم دیوونه میشم
امیر: دلوو ، دِلک ، دل ، کجایی چرا اتاقت نیستی
از رو تخت دانیار پاشدم بیرون رفتم
+ چه مرگته اول صبحی انقدر فک میزنی بزغاله سرم رفت هی مثل مگس ویز ویز میکنی
با این حرفم دانیار ارش زدن زیر خنده
امیر : یا اَبَرفَرز دلی از دنده چپ پاشدی ها
نگاهی بهش کردم و راهمو به سمت اتاق خودم کج کردم
حوله ام رو برداشتم و راهمو به سمت حموم کج کردم نیم ساعته دوش گرفتم خارج که شدم لوسیون عطر یاسم رو به بدنم کشیدم نشستم رو تخت یه پیام به بهار دادم که تنها بیاد خونمون باید باهاش حرف بزنم
داشتم فکر میکردم که به بهار چی بگم و از کجا شروع کنم که یکی در زد
+ بفرمائید
دانیار وارد شد کنارم نشست سرم رو تو بغلش گرفت و گفت
دانیار : چیکار کنم با دلم اجی؟
+ زنگ زدم به بهار ، باید باهاش صحبت کنم
اینو که گفتم دانیار با داد گفت دلارام چیکار کردی؟
+ وا چرا داد میزنی گوشم کر شد زنگ زدم به بهار
دانیار پشد و رفت و گفت خدافظ
+ دانیار زده به سرت کجا داری میری وایسا
دانیار : نه دلی من باید برم نمیتونم باهاش چشم تو چشم بشم خداحافظ
+ ای خدا از دست تو
پاشدم پایین رفتم تا بهار میاد یه چیزی بخورم ضعف کردم
ماه بانو : خانم جان چی میخورید
+ یه لیوان شیر کیک لطفا
*بهار*
یعنی دلاراموچیکارم داره ، کاش که میشد نرم خونشون تحمل چشم تو چشم شدن با دانیار رو ندارم ، این چند وقت همش ذهنم درگیرشه ؛ درگیر تمام بودن هاش مواظبت هاش ، غیرتی شدن هاش ، حتی اون روز برف بازی وقتی که خواستم بیوفتم تو اب از اون سر حیاط خودشو رسوند و بغلم کرد و خیلی چیز های دیگه ......
اصلا دانیار رو درک نمیکردم یعنی چی این کارا ):
پاشدم مانتو گلبهی رنگم با شال ستش برداشتم کیف کفش سفیدمم از بین لباسا برداشتم
اماده که شدم از پله ها پایین اومدم و به مامان گفتم میرم خونه دلی اینا
از رو اویز سوییچ ۲۰۶ البویی رنگم رو برداشتم و از خونه خارج شدم
با تک بوقی که زدم عمو محمد در رو باز کرد و داخل شدم
از منظره دوست داشتی حیاط گذاشتم و به سمت ساختمان رفتم
داخل که شدم طولی نکشید که دلارام به استقبالم اومد
*دلارام*
بالاخره بهار اومد نمیدونستم چی بهش بگم یا چیکار کنم ولی من باید قبل رفتن دانیار تکلیفش رو روشن کنم
+ بهار جان بفرما داخل گلم
باهم وارد سالن شدیم
به ماه بانو گفتم از بهار پذیرایی کنه تا برگردم
وارد اتاق دانیار شدم
نقاشی که تازه متوجه شده بودم از بهار کشیده رو برداشتم از پله ها پایین رفتم پیش بهار نشستم...
#پارت_بیست_یکم
******************
با صدای جیغ جیغ امیر ، ارش بیدار شدم
+ اَه این بزغاله ها نمیخوان برن خونشون دارم دیوونه میشم
امیر: دلوو ، دِلک ، دل ، کجایی چرا اتاقت نیستی
از رو تخت دانیار پاشدم بیرون رفتم
+ چه مرگته اول صبحی انقدر فک میزنی بزغاله سرم رفت هی مثل مگس ویز ویز میکنی
با این حرفم دانیار ارش زدن زیر خنده
امیر : یا اَبَرفَرز دلی از دنده چپ پاشدی ها
نگاهی بهش کردم و راهمو به سمت اتاق خودم کج کردم
حوله ام رو برداشتم و راهمو به سمت حموم کج کردم نیم ساعته دوش گرفتم خارج که شدم لوسیون عطر یاسم رو به بدنم کشیدم نشستم رو تخت یه پیام به بهار دادم که تنها بیاد خونمون باید باهاش حرف بزنم
داشتم فکر میکردم که به بهار چی بگم و از کجا شروع کنم که یکی در زد
+ بفرمائید
دانیار وارد شد کنارم نشست سرم رو تو بغلش گرفت و گفت
دانیار : چیکار کنم با دلم اجی؟
+ زنگ زدم به بهار ، باید باهاش صحبت کنم
اینو که گفتم دانیار با داد گفت دلارام چیکار کردی؟
+ وا چرا داد میزنی گوشم کر شد زنگ زدم به بهار
دانیار پشد و رفت و گفت خدافظ
+ دانیار زده به سرت کجا داری میری وایسا
دانیار : نه دلی من باید برم نمیتونم باهاش چشم تو چشم بشم خداحافظ
+ ای خدا از دست تو
پاشدم پایین رفتم تا بهار میاد یه چیزی بخورم ضعف کردم
ماه بانو : خانم جان چی میخورید
+ یه لیوان شیر کیک لطفا
*بهار*
یعنی دلاراموچیکارم داره ، کاش که میشد نرم خونشون تحمل چشم تو چشم شدن با دانیار رو ندارم ، این چند وقت همش ذهنم درگیرشه ؛ درگیر تمام بودن هاش مواظبت هاش ، غیرتی شدن هاش ، حتی اون روز برف بازی وقتی که خواستم بیوفتم تو اب از اون سر حیاط خودشو رسوند و بغلم کرد و خیلی چیز های دیگه ......
اصلا دانیار رو درک نمیکردم یعنی چی این کارا ):
پاشدم مانتو گلبهی رنگم با شال ستش برداشتم کیف کفش سفیدمم از بین لباسا برداشتم
اماده که شدم از پله ها پایین اومدم و به مامان گفتم میرم خونه دلی اینا
از رو اویز سوییچ ۲۰۶ البویی رنگم رو برداشتم و از خونه خارج شدم
با تک بوقی که زدم عمو محمد در رو باز کرد و داخل شدم
از منظره دوست داشتی حیاط گذاشتم و به سمت ساختمان رفتم
داخل که شدم طولی نکشید که دلارام به استقبالم اومد
*دلارام*
بالاخره بهار اومد نمیدونستم چی بهش بگم یا چیکار کنم ولی من باید قبل رفتن دانیار تکلیفش رو روشن کنم
+ بهار جان بفرما داخل گلم
باهم وارد سالن شدیم
به ماه بانو گفتم از بهار پذیرایی کنه تا برگردم
وارد اتاق دانیار شدم
نقاشی که تازه متوجه شده بودم از بهار کشیده رو برداشتم از پله ها پایین رفتم پیش بهار نشستم...
۴.۹k
۲۰ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.