بیا ببین گل من این که روزگار نشد

بیا ببین گل من این که روزگار نشد
که فصل ها پی هم رفت و دل بهار نشد

تو روز جمعه می آیی نشانه اش این که
دم غروب دلی کو که بی قرار نشد

تمام درد تو ماییم ما که بی دردیم
کسی شبیه تو با درد سازگار نشد

هزار سال به کشتی چو نوح منتظری
هزار سال گذشت و کسی سوار نشد

برو به خانه ی یعقوب ها و مژده بده
که یوسفی به دل چاه ماندگار نشد

کنار پنجره خیره به جاده ها ای دل!
نگو که منتظری این که انتظار نشد

تو برف های درختان باغ را بتکان
ببین دوباره دلت را اگر بهار نشد؟!
دیدگاه ها (۰)

از همه کس گذر کنم، از تو گذر نمی‌شودمشکل تو وفای من، مشکل من...

در بدترینِ ما آنقدر خوبی هستو در بهترینِ ما آنقدر بدی هستکه ...

یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجبکز هر زبان که می‌شنوم نامکرر ا...

سلام صبح تون بخیر

چون کلاغی لب پنجره

مرا تو ای صنما در کنار باید و نیستچرا تو را نگه مهربار باید ...

ندیمه عمارت

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط