مرحله پنجم اعزاداری پارت 42
مرحله پنجم اعزاداری پارت 42
ـ عاا سالگردتون مبارک
میچیمیا ـ ممنون، راستی شما با ایشون چیکار میکنین؟
جونگ کوک ـ خب ما..
جلوی دهنشو گرفتم
ـ خب چن روز پیش به خونه حمله شد و ایشون نمیدونم از کجا خبر داشته اومدن یه خورده قهرمان بازی در اورد و مجبور شدم خونه ش بمونم که امروز سوگاوارا گفت که تو کلاب یه مشکلاتی هست که اومدم چکشون کنم و اقای جئونم گیر داده بود که همرام بیاد (همرو تو یه نفس میگه)
دایچی ـ که اینطور
جونگ کوک ـ نظورتون چیه همه باهم قدم بزنیم؟
دایچی ـ فکر خوبیه
میچیمیا ـ امامن تا یک ساعت دیگه باید برم خونه چون نگران تارو عم(گربش)
ـ عا راس میگی
میچیمیاـ خب مشکلی نیس اوکیه
جونگ کوک ـ خب پس بیاین را بریم
ـ بریم
من میچیمیا جلو جلو میرفتیم جونگ کوک و دایچی هم پشت سرمون
ـ میچیمیا من عاشقش شدم
میچیمیا ـ خب اینکه عالیه
ـ اره اما نمیدونم چرا نمیتونم بهش اعتماد کنم
میچیمیا ـ لابد بخاطر اون موقع
ـ اره، اما امروز فهمیدم که دوسش دارم
میچیمیا ـ باید باهاش رفت امد کنی اوکی تر شی
ـ اما ضایع س
میچیمیا ـ حالا یه کاریش میکنیم
ویو جونگ کوک و دایچی
دایچی ـ فک کنم خانم شینیزو رو خیلی دوست دارین
جونگ کوک ـ خب اره خیلی دوستش دارم، امیدوارم که تو ماموریت اتفاقی براش پیش نیاد
دایچی ـ ما بچه ها حاضریم جونمومو بدیم تا اون احساس ترس نکنه
جونگ کوک ـ میشه از طرف من هم مراقبش باشی؟ شاید خودمم تو صحنه باشم اما نمیتونم داخل ماموریت نزدیکش بشم
دایچی ـ باشه
میچیمیا ـ دایچی، بریم؟*با صدای بلند *
دایچی ـ بریم
دایچی و میچیمیا رفتن منو جونگ کوک باز موندیم
ـ عاا سالگردتون مبارک
میچیمیا ـ ممنون، راستی شما با ایشون چیکار میکنین؟
جونگ کوک ـ خب ما..
جلوی دهنشو گرفتم
ـ خب چن روز پیش به خونه حمله شد و ایشون نمیدونم از کجا خبر داشته اومدن یه خورده قهرمان بازی در اورد و مجبور شدم خونه ش بمونم که امروز سوگاوارا گفت که تو کلاب یه مشکلاتی هست که اومدم چکشون کنم و اقای جئونم گیر داده بود که همرام بیاد (همرو تو یه نفس میگه)
دایچی ـ که اینطور
جونگ کوک ـ نظورتون چیه همه باهم قدم بزنیم؟
دایچی ـ فکر خوبیه
میچیمیا ـ امامن تا یک ساعت دیگه باید برم خونه چون نگران تارو عم(گربش)
ـ عا راس میگی
میچیمیاـ خب مشکلی نیس اوکیه
جونگ کوک ـ خب پس بیاین را بریم
ـ بریم
من میچیمیا جلو جلو میرفتیم جونگ کوک و دایچی هم پشت سرمون
ـ میچیمیا من عاشقش شدم
میچیمیا ـ خب اینکه عالیه
ـ اره اما نمیدونم چرا نمیتونم بهش اعتماد کنم
میچیمیا ـ لابد بخاطر اون موقع
ـ اره، اما امروز فهمیدم که دوسش دارم
میچیمیا ـ باید باهاش رفت امد کنی اوکی تر شی
ـ اما ضایع س
میچیمیا ـ حالا یه کاریش میکنیم
ویو جونگ کوک و دایچی
دایچی ـ فک کنم خانم شینیزو رو خیلی دوست دارین
جونگ کوک ـ خب اره خیلی دوستش دارم، امیدوارم که تو ماموریت اتفاقی براش پیش نیاد
دایچی ـ ما بچه ها حاضریم جونمومو بدیم تا اون احساس ترس نکنه
جونگ کوک ـ میشه از طرف من هم مراقبش باشی؟ شاید خودمم تو صحنه باشم اما نمیتونم داخل ماموریت نزدیکش بشم
دایچی ـ باشه
میچیمیا ـ دایچی، بریم؟*با صدای بلند *
دایچی ـ بریم
دایچی و میچیمیا رفتن منو جونگ کوک باز موندیم
۴.۲k
۲۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.