مرحله پنجم اعزاداری پارت 43 (همراش اهنگI can't get you of
مرحله پنجم اعزاداری پارت 43 (همراش اهنگI can't get you of my head رو گوش کنین)
ـ پام درد گرفته
جونگ کوک ـ بیا بشینیم
نشستیم رو یه نیمکت
جونگ کوک ـ خیلی تغییر کردی
ـ من؟
جونگ کوک ـ اره، قبلا تا یه نفر سرت داد میزد گریه میکردی اما الان بخاطر عزیزانت گریه میکنی
ـ اوهوم، اینو خالم یادم داد
جونگ کوک ـ هنوزم کودک درونتو داری؟
ـ اوهوم، ازم جدا نمیشه، اما تو خیلی تغییر کردی
جونگ کوک ـ نه بابا من همون ادم سابقم
ـ قد کشیدی،به همه اهمیت میدی، اون ادم سرد و بی روح نیستی، مراقب عزیزانتی حال و هوات عوض شده
جونگ کوک ـ میای برقصیم؟
ـ چی؟
جونگ کوک ـ بیا برقصیم
ـ چرا یهو اینو میگی؟
با گوشیش اهنگ گذاشت و صداشو بلند کرد دستامو گرفت بلندم کرد شروع کردیم به تانگو رقصیدن
با اینکه یهو ای بود حس خوبی بهم دست میداد
ویو نویسنده
اون دوتا بچگیشون شبیه همه اما اخلاق هاشون نه
خانواده هاشون بهشون اسیب رسونده
پدر ات به ات اسیب زده
مامان جونگ کوک به جونگ کوک
شاید برای همینه که خوب هم دیگرو درک میکنن و خیلی خوب میتونن احساسات درونشون رو حس کنن
ویو ات
در حال رقص
جونگ کوک ـ میدونستی تانگو برای بیان احساسات به پارتنرت هس؟
ـ واقعا؟ چه جالب
جونگ کوک ـ اوهوم
رقصیدنمون تموم شد اما بدنم با بدنش کیب بود بد جور تو چشمای هم گمشده بودیم
لبامون نزدیک تر شد که همو بوسیدیم بعد از چند ثانیه جدا شدیم
جونگ کوک ـ ات...
ـ بله؟
جونگ کوک ـ منو بخشیدی؟
باعث شد یه اشک از چشمام بیوفته
جونگ کوک ـ گریه نکن
ـ ببین نمیتونم به این سوال جواب بدم
میخواستم برم اما جونگ کوک دستمو گرفت و کشید
جونگ کوک ـ تا جواب سوالمو ندی نمیزارم بری
ـ هنوز نمیتونم کامل ببخشم، سخته برام
ـ پام درد گرفته
جونگ کوک ـ بیا بشینیم
نشستیم رو یه نیمکت
جونگ کوک ـ خیلی تغییر کردی
ـ من؟
جونگ کوک ـ اره، قبلا تا یه نفر سرت داد میزد گریه میکردی اما الان بخاطر عزیزانت گریه میکنی
ـ اوهوم، اینو خالم یادم داد
جونگ کوک ـ هنوزم کودک درونتو داری؟
ـ اوهوم، ازم جدا نمیشه، اما تو خیلی تغییر کردی
جونگ کوک ـ نه بابا من همون ادم سابقم
ـ قد کشیدی،به همه اهمیت میدی، اون ادم سرد و بی روح نیستی، مراقب عزیزانتی حال و هوات عوض شده
جونگ کوک ـ میای برقصیم؟
ـ چی؟
جونگ کوک ـ بیا برقصیم
ـ چرا یهو اینو میگی؟
با گوشیش اهنگ گذاشت و صداشو بلند کرد دستامو گرفت بلندم کرد شروع کردیم به تانگو رقصیدن
با اینکه یهو ای بود حس خوبی بهم دست میداد
ویو نویسنده
اون دوتا بچگیشون شبیه همه اما اخلاق هاشون نه
خانواده هاشون بهشون اسیب رسونده
پدر ات به ات اسیب زده
مامان جونگ کوک به جونگ کوک
شاید برای همینه که خوب هم دیگرو درک میکنن و خیلی خوب میتونن احساسات درونشون رو حس کنن
ویو ات
در حال رقص
جونگ کوک ـ میدونستی تانگو برای بیان احساسات به پارتنرت هس؟
ـ واقعا؟ چه جالب
جونگ کوک ـ اوهوم
رقصیدنمون تموم شد اما بدنم با بدنش کیب بود بد جور تو چشمای هم گمشده بودیم
لبامون نزدیک تر شد که همو بوسیدیم بعد از چند ثانیه جدا شدیم
جونگ کوک ـ ات...
ـ بله؟
جونگ کوک ـ منو بخشیدی؟
باعث شد یه اشک از چشمام بیوفته
جونگ کوک ـ گریه نکن
ـ ببین نمیتونم به این سوال جواب بدم
میخواستم برم اما جونگ کوک دستمو گرفت و کشید
جونگ کوک ـ تا جواب سوالمو ندی نمیزارم بری
ـ هنوز نمیتونم کامل ببخشم، سخته برام
۵.۹k
۲۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.