p1
you my everything
(علامت ات* جین_ راوی )
.....................................................
ات ویو
امروز روز اول مدرسم بود تو کره بعد از برگشتنم از هیچ کس خبر نداشتم دلم برای فامیلامون،دوستامون تنگ شده بود اما هیچ کس نبود به هر حال رفتم تو کلاس دیدم چند تا پسر جذاب دور یک میز نشستن از اونور یه دختر تنها دیدم به نظر دختر خوبی میومد رفتم پیشش
*ببخشید اینجا صندلی خالی هست ؟
دختره: آره جلو و عقب من کسی نمیشنه
*ممنون
دختر:خواهش میکنم
*رفتم جلوش نشستم که همون موقع معلم آمد همه بلند شدیم که ازم خواست خودم و معرفی کنم
*سلام من کیم ات هستم امیدارم ازم حمایت کنید
احساس کردم یکی از اون پسرا زیر لب به بغلیش گفت :فامیلیش باما یکیه
*مثل اینکه فامیلی اون دوتا هم بامن یکی بود نمیدونم چرا بدشون آمد سریع رفتم سر جام نشستم استادم شروع کرد به درس دادن بعد از اینکه تموم شد داشتم وسایلمو جمع میکردم که یکی آمد
کوک:سلام من جونگکوکم
*اوه ... سلام من...
کوک:میشناسم نمیخواد بگی
*اهوم
کوک:خب چطوری
*هوم..من خوبم شما خوبی
کوک:ای بابا با من رحت باش
*باش
کوک:به هر حال آندم بهت خوش آمد بگم
*ممنونم
کوک :فعلا من میرم
*آها باشه فعلا
پسره کیوتی بود اما بیشتر شبیه به خرگوش تا انسان هی زندگی وسایلمو جمع کردم
............زنگ بعدی ..........
کوک:سلامی دوباره
*سلامممم جان؟
کوک:هیچی همینطوری آمدم
*هوم منطقسیت
کوک:بیا بشینیم
*اوکی ولی چجوری روی میز یک نفره میخوای بشینی ؟
کوک:عزیزم صندلی خودمو میارم
*آها
کوک:خب چرا انتقالی گرفتی
*از آمریکا آمدم قبلا اینجا بودیم اما به خاطر بابام رفتیم آمریکا
کوک: که اینطور
*هوم
کوک :خب اگر فضولی نمیدونی میشه یه ذره راجب به زندگی ات بهم بگی
*فضولی چیه بلاخره میشد گفت باهم دوستیم
کوک:آره دیگه
*خب تا جایی که یادم میاد من دوتا عمو داشتم نمیدونم به چه دلیلی اما با یکی از اونها بد بودیم با اون عموم که خوب بودیم دوتا پچه داشت و اون یکی عموم یه پسر داشتم که من واقعا اونو دوست داشتم وقتی داشتیم از کره میرفتیم من ۱۰ سالن و اصلا ناراحت نبودم اما فقط سریه موضوع ناراحت بودم اونم این بود که نمیتونستم اونو ببینم اونجا رفتم فقط درس میخوندم تا بتونم اونو دوباره ببینم و از اون هفت سالی میشه خبر ندارم
کوک: که اینطور زندگی جالبی داشتی البته تا الان
*از نظر من که جالب نیست
کوک:اوم...یکی اط دوستای منم داستانش شبیه توعه
*واقعا ؟کدوم
کوک:اونی که اونجا نشسته کیم سوکجین
*کی ؟
کوک:کیم ...سوکجین
&ات بلند شد رفت سمت جین
*تو سوکجینی
_تو منو از کجا میشناسی
*میشه یه لحظه بیای
_کار دارم
*فقط یه لحظه
_اصن چرا باید باهات بیام
*ای بابا فقط گفتم یه لحظه (داد)
_باشه بابا داد نزن
*ممنون
شرطا :۲۰لایک
۳۰تا کامنت
(علامت ات* جین_ راوی )
.....................................................
ات ویو
امروز روز اول مدرسم بود تو کره بعد از برگشتنم از هیچ کس خبر نداشتم دلم برای فامیلامون،دوستامون تنگ شده بود اما هیچ کس نبود به هر حال رفتم تو کلاس دیدم چند تا پسر جذاب دور یک میز نشستن از اونور یه دختر تنها دیدم به نظر دختر خوبی میومد رفتم پیشش
*ببخشید اینجا صندلی خالی هست ؟
دختره: آره جلو و عقب من کسی نمیشنه
*ممنون
دختر:خواهش میکنم
*رفتم جلوش نشستم که همون موقع معلم آمد همه بلند شدیم که ازم خواست خودم و معرفی کنم
*سلام من کیم ات هستم امیدارم ازم حمایت کنید
احساس کردم یکی از اون پسرا زیر لب به بغلیش گفت :فامیلیش باما یکیه
*مثل اینکه فامیلی اون دوتا هم بامن یکی بود نمیدونم چرا بدشون آمد سریع رفتم سر جام نشستم استادم شروع کرد به درس دادن بعد از اینکه تموم شد داشتم وسایلمو جمع میکردم که یکی آمد
کوک:سلام من جونگکوکم
*اوه ... سلام من...
کوک:میشناسم نمیخواد بگی
*اهوم
کوک:خب چطوری
*هوم..من خوبم شما خوبی
کوک:ای بابا با من رحت باش
*باش
کوک:به هر حال آندم بهت خوش آمد بگم
*ممنونم
کوک :فعلا من میرم
*آها باشه فعلا
پسره کیوتی بود اما بیشتر شبیه به خرگوش تا انسان هی زندگی وسایلمو جمع کردم
............زنگ بعدی ..........
کوک:سلامی دوباره
*سلامممم جان؟
کوک:هیچی همینطوری آمدم
*هوم منطقسیت
کوک:بیا بشینیم
*اوکی ولی چجوری روی میز یک نفره میخوای بشینی ؟
کوک:عزیزم صندلی خودمو میارم
*آها
کوک:خب چرا انتقالی گرفتی
*از آمریکا آمدم قبلا اینجا بودیم اما به خاطر بابام رفتیم آمریکا
کوک: که اینطور
*هوم
کوک :خب اگر فضولی نمیدونی میشه یه ذره راجب به زندگی ات بهم بگی
*فضولی چیه بلاخره میشد گفت باهم دوستیم
کوک:آره دیگه
*خب تا جایی که یادم میاد من دوتا عمو داشتم نمیدونم به چه دلیلی اما با یکی از اونها بد بودیم با اون عموم که خوب بودیم دوتا پچه داشت و اون یکی عموم یه پسر داشتم که من واقعا اونو دوست داشتم وقتی داشتیم از کره میرفتیم من ۱۰ سالن و اصلا ناراحت نبودم اما فقط سریه موضوع ناراحت بودم اونم این بود که نمیتونستم اونو ببینم اونجا رفتم فقط درس میخوندم تا بتونم اونو دوباره ببینم و از اون هفت سالی میشه خبر ندارم
کوک: که اینطور زندگی جالبی داشتی البته تا الان
*از نظر من که جالب نیست
کوک:اوم...یکی اط دوستای منم داستانش شبیه توعه
*واقعا ؟کدوم
کوک:اونی که اونجا نشسته کیم سوکجین
*کی ؟
کوک:کیم ...سوکجین
&ات بلند شد رفت سمت جین
*تو سوکجینی
_تو منو از کجا میشناسی
*میشه یه لحظه بیای
_کار دارم
*فقط یه لحظه
_اصن چرا باید باهات بیام
*ای بابا فقط گفتم یه لحظه (داد)
_باشه بابا داد نزن
*ممنون
شرطا :۲۰لایک
۳۰تا کامنت
۵.۳k
۲۹ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.