برادر مافیا
برادر مافیا
p5
شوگا: ا/ت....... صدامو میشنوی؟. دارم میام تو .
با این حرف دستگیره بالا و پایین شد ولی دری باز نشد. این عمل تکرار شدو هر بار باشدت تر.
شوگا : ا/ت این درو باز کن . ( عصبی)
میخواستم برم. میخواستم برم و درو باز کنم و وقتی درو باز کردم محکم خودمو تو بغلش پرت کنم و ساعت ها گریه کنم اونم از ته دل و با شدت جوری که حنجرم پاره شه. اما نمیتونستم....... قدرت حرکت نداشتم.........شاید هم انتخاب خودم بود خودم بود. به هر حال هرچی که بود...... بی شک ظالمانه بود. تو افکار شلوغم غوطه ور بودم که متوجه صدای یکی به جز شوگا رو شدم.
درسته اون جیمین بود. جیمین و شوگا سخت تلاش بودن که دونفر دیگم اضافه شد.
جونکوک و تهیونگ. ولی اونا هم نتونستن.
هه...... فکر نمیکردم این در انقدر محکم باشه که زور:( درست نوشتم 😐) چهار نفرو تحمل کنه. فقط یه چیز از این در رد میشد..... اونم صداشون بود.
جیمین: ا/ت واقعا وقت این بچه بازیا نیستاا... میدونستی؟ ( حرصی. عصبی)
تهیونگ : ا/ت همین الان از اون اتاق کوفتی بیا بیرونن.( عصبی). از حرفایی که میزدن عصبانی میشدمو ناراحتیم کمتر میشد ....ولی یه صدا جدید بود. اون صدا ...... ارامش داشت.
جین: ا/ت...... به من گوش بده. میدونم ناراحتی....... هممون ناراحتیم و داغونیم ولی خودمونو نباختیم. زندگی هنوز ادامه داره ( متاسفانه 😐😂) مزخرفه .... ولی ادامه داره خب؟ ....... ( هنوز حرف جین تموم نشده )
تهیونگ : قرار نیست با داغون شدن شما زندگی تموم شه ( حرصی)
جین: میشه ببندی شما؟ ( حرصی . چشم غره ) خب کجا بودم؟ اها....... میدونم برات عزیز بودن....... ولی دیره. حالام لازم نیس درو باز کنی. فقط بلند شو و اماده شو. بهت قول میدم بعد اینکه از مراسم برگشتیم به همه ی اینا عادت کنی و حتی شاید فراموش کنی.
* امممم جین جان.
جین:ها؟
چیکار میکنی؟
جین: دارم خر میکنم
درسته😐
جین: مزاحم نشو
چشم😐*
از حرفی که زد بیشتر کفرم گرفت و عصبی تر شدم. بلند شدمو با تموم وجودم جیغ زدم. گلدون..... قاب عکس...... اینه... همرو شکوندمو هرچی که میومد دستم و پرت میکردم. برام مهم نبود شکستنی بود یا نه.... با ارزش بود یا نه..... خاطره ای از مامان بابا بود یا نه.... اصلا مهم نبود.. فقط پرت میکردم .( خب... مگه خری😐. دوستان فحش به ا/ت ازاد ) و جیغ میزدم ( منظور از جیغ همون گریه ی شدت داره ولی یه کمم جیغ. ..... یه کم🤌) بعد از چند مین خسته شدم و وسط اتاق بین اون همه شیشه خورده تو خودم جمع شدم.و سرمو رو زا موهام گذاشتم . اشکام اروم گونه هامو خیس میکرد و هق هقایی که میکردم سکوت وحشتناک; ارامش بخش رو میشکست.
چند ثانیه نشد تو بغل گرم یکی فرو رفتم.
جیمین بود. اروم تو گوشم زمزمه هایی میکرد که نشون دهنده ی این بود که سعی داشت ارامشی که خودش داره رو به منم انتقال بده. بعد از مدتی موفق شد...............
p5
شوگا: ا/ت....... صدامو میشنوی؟. دارم میام تو .
با این حرف دستگیره بالا و پایین شد ولی دری باز نشد. این عمل تکرار شدو هر بار باشدت تر.
شوگا : ا/ت این درو باز کن . ( عصبی)
میخواستم برم. میخواستم برم و درو باز کنم و وقتی درو باز کردم محکم خودمو تو بغلش پرت کنم و ساعت ها گریه کنم اونم از ته دل و با شدت جوری که حنجرم پاره شه. اما نمیتونستم....... قدرت حرکت نداشتم.........شاید هم انتخاب خودم بود خودم بود. به هر حال هرچی که بود...... بی شک ظالمانه بود. تو افکار شلوغم غوطه ور بودم که متوجه صدای یکی به جز شوگا رو شدم.
درسته اون جیمین بود. جیمین و شوگا سخت تلاش بودن که دونفر دیگم اضافه شد.
جونکوک و تهیونگ. ولی اونا هم نتونستن.
هه...... فکر نمیکردم این در انقدر محکم باشه که زور:( درست نوشتم 😐) چهار نفرو تحمل کنه. فقط یه چیز از این در رد میشد..... اونم صداشون بود.
جیمین: ا/ت واقعا وقت این بچه بازیا نیستاا... میدونستی؟ ( حرصی. عصبی)
تهیونگ : ا/ت همین الان از اون اتاق کوفتی بیا بیرونن.( عصبی). از حرفایی که میزدن عصبانی میشدمو ناراحتیم کمتر میشد ....ولی یه صدا جدید بود. اون صدا ...... ارامش داشت.
جین: ا/ت...... به من گوش بده. میدونم ناراحتی....... هممون ناراحتیم و داغونیم ولی خودمونو نباختیم. زندگی هنوز ادامه داره ( متاسفانه 😐😂) مزخرفه .... ولی ادامه داره خب؟ ....... ( هنوز حرف جین تموم نشده )
تهیونگ : قرار نیست با داغون شدن شما زندگی تموم شه ( حرصی)
جین: میشه ببندی شما؟ ( حرصی . چشم غره ) خب کجا بودم؟ اها....... میدونم برات عزیز بودن....... ولی دیره. حالام لازم نیس درو باز کنی. فقط بلند شو و اماده شو. بهت قول میدم بعد اینکه از مراسم برگشتیم به همه ی اینا عادت کنی و حتی شاید فراموش کنی.
* امممم جین جان.
جین:ها؟
چیکار میکنی؟
جین: دارم خر میکنم
درسته😐
جین: مزاحم نشو
چشم😐*
از حرفی که زد بیشتر کفرم گرفت و عصبی تر شدم. بلند شدمو با تموم وجودم جیغ زدم. گلدون..... قاب عکس...... اینه... همرو شکوندمو هرچی که میومد دستم و پرت میکردم. برام مهم نبود شکستنی بود یا نه.... با ارزش بود یا نه..... خاطره ای از مامان بابا بود یا نه.... اصلا مهم نبود.. فقط پرت میکردم .( خب... مگه خری😐. دوستان فحش به ا/ت ازاد ) و جیغ میزدم ( منظور از جیغ همون گریه ی شدت داره ولی یه کمم جیغ. ..... یه کم🤌) بعد از چند مین خسته شدم و وسط اتاق بین اون همه شیشه خورده تو خودم جمع شدم.و سرمو رو زا موهام گذاشتم . اشکام اروم گونه هامو خیس میکرد و هق هقایی که میکردم سکوت وحشتناک; ارامش بخش رو میشکست.
چند ثانیه نشد تو بغل گرم یکی فرو رفتم.
جیمین بود. اروم تو گوشم زمزمه هایی میکرد که نشون دهنده ی این بود که سعی داشت ارامشی که خودش داره رو به منم انتقال بده. بعد از مدتی موفق شد...............
۷.۸k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.