فیک سر انجام یک عشق p1
فیک سر انجام یک عشق p1
علامت ها : رائون +. جین_ . پدر ~
~ تا وقتی زیر این سقف زندگی میکنی اجازه این کار هارو نداریم ( داد)
+درسته تا وقتی من زیر این سقف زندگی میکنم فرقی نداره که چند سالمه باید از تو دستور بگیرم. تا وقتی زیر این سقفم باید عروسک خیمه شب بازیه شما و امثال شما باشم. تا وقتی زیر این سقفم باید توهین های شما و مسخره کردن هاتون رو به جون بخرم و از همه مهم تر باید توهین هایی که به مادرم هم میکنید رو هم تحمل کنم و جواب همه ی اینا سکوته. ( دادو گریه)
بعد از تموم شدن حرفش از پدری که تاحالا برایش پدری نکرده رو برگرداند و با پاهاش تند به سمت اتاقش رفت . وسایلش رو جمع کردو از اون اتاق نچندان رویایی بیرون اومد. میدونست که دیگه مجبور نیست به اون اتاق و از همه مهم تر به اون خونه برگرده. وقتی به در خروجی خونه رسید و مشغول پوشیدن چکمه های کوتاهش شد پدرش یا به اصطلاح [درست نوشتم😐] پدرش به سمتش رفت و همراهش زن جوونی که حکم همسر پدرش را داشت به سمتش اومد.
~کجا داری میری؟ ( جدی )
دخترک دیگه جونش به لبش رسیده بود این باعث شده بود که حرفای دختر محکم باشه.
+ دارم میرم تا دیگه عروسک تو نباشم.
مرد انگار ازینکه دخترش رو ازدست میده عصبانی بود ولی زن کنارش...... فکر نمیکنم و این باعث شد تا دختر به خنده بیفتد.
~ تو اجازه ی این کارو نداری.
دخترک نگاهی زوری و با نفرت به اون مرد نفرت انگیز کردو جوابی داد که پاسخی برای مرد نگذاشت.
+ چرا میتونم. چون من الان ۱۸ سالم شده. دختر از مرد رو برگردان و در رو باز کرد . اون.بالاخره میتونست ازاد باشه و ازدی درست روبه روش بیرون از اون در منتظرش بود . ولی لحظه ای دستی مانعش شد. برگشت و با برادر بزرگترش مواجه شد.
_وایسا منم بیام
و اون دو باهم از اون خونه خارج شدن.
۲سال بعد.....
علامت ها : رائون +. جین_ . پدر ~
~ تا وقتی زیر این سقف زندگی میکنی اجازه این کار هارو نداریم ( داد)
+درسته تا وقتی من زیر این سقف زندگی میکنم فرقی نداره که چند سالمه باید از تو دستور بگیرم. تا وقتی زیر این سقفم باید عروسک خیمه شب بازیه شما و امثال شما باشم. تا وقتی زیر این سقفم باید توهین های شما و مسخره کردن هاتون رو به جون بخرم و از همه مهم تر باید توهین هایی که به مادرم هم میکنید رو هم تحمل کنم و جواب همه ی اینا سکوته. ( دادو گریه)
بعد از تموم شدن حرفش از پدری که تاحالا برایش پدری نکرده رو برگرداند و با پاهاش تند به سمت اتاقش رفت . وسایلش رو جمع کردو از اون اتاق نچندان رویایی بیرون اومد. میدونست که دیگه مجبور نیست به اون اتاق و از همه مهم تر به اون خونه برگرده. وقتی به در خروجی خونه رسید و مشغول پوشیدن چکمه های کوتاهش شد پدرش یا به اصطلاح [درست نوشتم😐] پدرش به سمتش رفت و همراهش زن جوونی که حکم همسر پدرش را داشت به سمتش اومد.
~کجا داری میری؟ ( جدی )
دخترک دیگه جونش به لبش رسیده بود این باعث شده بود که حرفای دختر محکم باشه.
+ دارم میرم تا دیگه عروسک تو نباشم.
مرد انگار ازینکه دخترش رو ازدست میده عصبانی بود ولی زن کنارش...... فکر نمیکنم و این باعث شد تا دختر به خنده بیفتد.
~ تو اجازه ی این کارو نداری.
دخترک نگاهی زوری و با نفرت به اون مرد نفرت انگیز کردو جوابی داد که پاسخی برای مرد نگذاشت.
+ چرا میتونم. چون من الان ۱۸ سالم شده. دختر از مرد رو برگردان و در رو باز کرد . اون.بالاخره میتونست ازاد باشه و ازدی درست روبه روش بیرون از اون در منتظرش بود . ولی لحظه ای دستی مانعش شد. برگشت و با برادر بزرگترش مواجه شد.
_وایسا منم بیام
و اون دو باهم از اون خونه خارج شدن.
۲سال بعد.....
۳.۹k
۳۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.