روزی به دیدارم خواهی آمد که دیگر نمیشناسمت

روزی به دیدارم خواهی‌ آمد که دیگر نمی‌‌شناسمت
شاخه گلی‌ روی زانوانم میگذاری
سری تکان می‌‌دهی‌
و می‌‌روی
من
خیره به خالی‌ دنیا
به ناگهان، رفتنت را می‌‌شناسم
دیدگاه ها (۲)

بالاخــرهیک روزیک نفر می آیــدکه نه"میرود"نه میگذارد"بروی".....

احمق انواع مختلفی دارد!یک نوع احمق داریم که دائما در گذشته ا...

دلتنگی‌ گاهی‌ شبیه یک شکارچی، کمین کرده در حجمِ پر اغفالِ پر...

جوری رفتار می کنیانگار که هرگز نرفته بودیمثل یک پرنده ، هر ج...

رمان سونادو پارت۱

چپتر ۱۰ _ سقوط سایهسال ها از روزی که باربارا دوباره به دنیا ...

چپتر ۳ _ خیانتسکوتی سنگین روی اتاق افتاده بود. آن قدر سنگین ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط