پرنسسمن
#پرنسس_من🤍🥂
#part_103
چشمامو باز کردم که یهو باهاش چشم تو چشم شدم... با وحشت دهنمو گرفته بودم که صدا نده... بعد از چند مین از اینجا رفتن و ماهم ادامه راهمون رو رفتیم ولی تو راه پام به میله گیر کرد و افتادم... به بچها گفتم که برن من خودمو میرسونم ولی بعدش گمشون کردم...
[ زمان حال ]
از اتاق اومدم بیرون و به خدمه گفتن جیهون رو ببرن جایی که حالش خوب باشه... کلافه نفسی کشیدم و به خواب رفتم...
[ سه روز بعد ]
سه روزی گذشته بود... تهیونگ به هوش اومده بود و حالش بهتر بود ولی یون سوک هیچ تغیری نکرده بود...
نشسته بودم تو خونه و سعی میکردم بهش فکر نکنم... حالا اون بمیره یا نه به من چه؟
یهو گوشیم زنگ خورد... نامجون بود!... سریع جوابش رو دادم..
- الو؟
+ کوک کجایی؟
- خونه... چرا؟
+ میخوام یچیزی بهت بگم..
- چی بگو؟
+ یون سوک... یون سوک...
- یون... یون سوک چی؟!
جوابی نداد...
- میگم یون سوک چی؟! ( با داد )
#part_103
چشمامو باز کردم که یهو باهاش چشم تو چشم شدم... با وحشت دهنمو گرفته بودم که صدا نده... بعد از چند مین از اینجا رفتن و ماهم ادامه راهمون رو رفتیم ولی تو راه پام به میله گیر کرد و افتادم... به بچها گفتم که برن من خودمو میرسونم ولی بعدش گمشون کردم...
[ زمان حال ]
از اتاق اومدم بیرون و به خدمه گفتن جیهون رو ببرن جایی که حالش خوب باشه... کلافه نفسی کشیدم و به خواب رفتم...
[ سه روز بعد ]
سه روزی گذشته بود... تهیونگ به هوش اومده بود و حالش بهتر بود ولی یون سوک هیچ تغیری نکرده بود...
نشسته بودم تو خونه و سعی میکردم بهش فکر نکنم... حالا اون بمیره یا نه به من چه؟
یهو گوشیم زنگ خورد... نامجون بود!... سریع جوابش رو دادم..
- الو؟
+ کوک کجایی؟
- خونه... چرا؟
+ میخوام یچیزی بهت بگم..
- چی بگو؟
+ یون سوک... یون سوک...
- یون... یون سوک چی؟!
جوابی نداد...
- میگم یون سوک چی؟! ( با داد )
- ۴.۱k
- ۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط