پرنسسمن

#پرنسس_من🤍🥂
#part_101

از نگاه گیجش معلوم بود نمیدونه..

- اون تورو نمی‌خواسته... از قصد اینکارو کرده!

+ زر نزن!

- معلومه دیگه!

بازم شروع کرد به هق هق گریه کردن...

- میخوای مامانتو بکـ،،،ـشم؟!

+ چ... چی؟!

- اگه بخوای اینکارو میکنم... فقط باید صبر کنی...

هلم داد و اشکاش تند تر از قبل میریختن..

- درموردش فکر کن!


از جام بلند شدم و رفتم به سمت اتاق که هیونگ ( به زبان کره ای میشه داداش/ برادر ) دستمو کشید.

- چیکار میکنی؟

+ بهش چی گفتی؟

- گفتم اگه دوست داشت مامانشو بکـ،،،ـشیم..

+ دیوونه شدی؟... اگه بره لومون بده چی؟

- نترس نمیده!

از کنارش رد شدم و رفتم...

با هیونگ و چندتا دیگه از بچها قرار گذاشته بودیم که زود از اینجا بریم... بین دوستام من از همشون کوچیکتر بودم... هیونگ 23 سالش بود و ازمون بزرگتر بود واسه همین ازش خواستیم تا نقشه فرار رو بکشه... چون اون نسبت به ماها کمتر سختی می‌کشید... از اونجایی که بزرگ بود بیشتر با رئیس اینجا کار می‌کرد و خوب اینجاها رو بلد بود..
دیدگاه ها (۰)

#پرنسس_من🤍🥂#part_102از اونجایی که بزرگ بود بیشتر با رئیس این...

#پرنسس_من🤍🥂#part_103چشمامو باز کردم که یهو باهاش چشم تو چشم ...

#پرنسس_من🤍🥂#part_100پسر قوی ای بود... میدونستم داره کلی درد ...

یکی هست که از ته داره میسوزه انصافا اشکال نداره هرچقد میخوای...

سه پارتی هیسونگ p۲

چند پارتی جونگوون p۶

پارت ۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط