تمام صبح های سیصد و شصت روز دیگر سال یک طرف و آن پنج

‏«تمامِ صبح های سیصد و شصت روز دیگرِ سال، یک طرف و آن پنج روزِ دیگرش که شهریور در شهر به وصالِ مهر می‌رسد، یکطرف. ‏این وقتِ سال، رازهای مگویِ شهرها را، نسیمِ با خودش می‌برد به جایی که رازهای تمامِ شهرهای غمگین جهان در آنجا بهم می‌رسند؛ شوکرانْ‌شهری در دوردست‌های نزدیک. ‏تمامِ رازهای تلخ و مگو، درست در همین موقعِ سال یا دسته‌جمعی خودکشی می‌کنند، یا با آن نسیم در جهتی بی‌جهت، همدیگر را می‌وزند و می‌روند تا شوکران‌شهر و آنجا به شوکران تبدیل می‌شوند و گوشه‌ای آرام می‌مانند تا سقراطی از راه برسد.»

🔸 زهرا عبدی

پاییزتون مبارک 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 😊 😊 😊 😊 😊 😊 😊 😊 😊 😊 😊 😊 😊 😊 😊 😊 😊 😊 😊 😊 😊
دیدگاه ها (۳)

نیلوفر و باران در تو بودخنجر و فریادی در من،فواره و رؤیا در ...

این گلدان را کجای دلم بگذارمکه مشرف به پنجره‌ات باشدواقعا چه...

دریا را نمی‌شد تانکر تانکر به شهر آوردهمین‌طور شهر را نمی‌شد...

در دو چشمِ تو نشستمبه تماشایِ خودمکه مگر حالِ مراچشمِ تو تصو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط