⛓عشق دو طرفه ۱۴🖤⛓
⛓عشق دو طرفه ۱۴🖤⛓
از ماشین پیاده شدیم با سوفیا.....
چا از ماشین پیاده شد و اومد به سمتم و دستمو گرفت و کمرمو محکم گرفته بود..!
جولی:این کارا نیازه هست ...؟
چا:میخام کتم نیوفته....!😌
جولی:اوم ....اوک
منو تا بالا همراهی کرد ....
در بستم و زدم زیر گریه ..سوفیا اومد بغلم کرد و گفت
سوفیا:گریه نکن بالاخره دیدیش بعد ۶ سال ...هنوزم باورم نمیشه که کوکی دیدم و شمارمو گرفت ....عا راستی شماره تو را نگرفت !؟
مولی:ها؟....کو..کوکی شمارتا گرفت !
سوفیا :خب اره ...براچی ؟
جولی:هیچی فقط پشمام ....چا شمارمو گرفت ....ولی گفت میخام زنگت بزنم برای کتم !
سوفیا:دختر تو چقد خنگی ....کت بهونه بوده !
جولی:خودم میدونم ...وللش بیا بریم لباسامونا عوض کنیم ...
رفتم و لباسامو عوض کردم و روی تخت دراز کشیدم و همینجور به عکساش خیره شده بودم
سوفیا از خستگی خابیده بود ...
یهو گوشیم زنگ خورد !.....
جولی:الووو...
چا:سلام ...نشناختی ؟
جولی:باید بشناسمتون
چا:منم ....چا اون
جولی :ها؟ اوم ببخشید نشناختم..!
چا:مهم نیس ....دم در یه چیزی هست در را باز کن و ببین .!
در را باز کردم ولی چیزی نبود اومدم برگردم داخل دیدم یکی کلاه لباسمو گرفت ....
و پرت شدم تو بغلش !
از ترس چشمامو بسته بودم و وقتی باز کردم دیدم کسی نیست جز چا....😬
سوفیا اومد دم در ببینه چه خبره که یهو با اون صحنه مواجه شد ...
سوفیا:جولی.....عا ...ببخشید من میرم بعد میام فعلا ....
جولی :ن سوفیا وایسا ...درو نبند....سوفیا
آیششششش...😑
از ماشین پیاده شدیم با سوفیا.....
چا از ماشین پیاده شد و اومد به سمتم و دستمو گرفت و کمرمو محکم گرفته بود..!
جولی:این کارا نیازه هست ...؟
چا:میخام کتم نیوفته....!😌
جولی:اوم ....اوک
منو تا بالا همراهی کرد ....
در بستم و زدم زیر گریه ..سوفیا اومد بغلم کرد و گفت
سوفیا:گریه نکن بالاخره دیدیش بعد ۶ سال ...هنوزم باورم نمیشه که کوکی دیدم و شمارمو گرفت ....عا راستی شماره تو را نگرفت !؟
مولی:ها؟....کو..کوکی شمارتا گرفت !
سوفیا :خب اره ...براچی ؟
جولی:هیچی فقط پشمام ....چا شمارمو گرفت ....ولی گفت میخام زنگت بزنم برای کتم !
سوفیا:دختر تو چقد خنگی ....کت بهونه بوده !
جولی:خودم میدونم ...وللش بیا بریم لباسامونا عوض کنیم ...
رفتم و لباسامو عوض کردم و روی تخت دراز کشیدم و همینجور به عکساش خیره شده بودم
سوفیا از خستگی خابیده بود ...
یهو گوشیم زنگ خورد !.....
جولی:الووو...
چا:سلام ...نشناختی ؟
جولی:باید بشناسمتون
چا:منم ....چا اون
جولی :ها؟ اوم ببخشید نشناختم..!
چا:مهم نیس ....دم در یه چیزی هست در را باز کن و ببین .!
در را باز کردم ولی چیزی نبود اومدم برگردم داخل دیدم یکی کلاه لباسمو گرفت ....
و پرت شدم تو بغلش !
از ترس چشمامو بسته بودم و وقتی باز کردم دیدم کسی نیست جز چا....😬
سوفیا اومد دم در ببینه چه خبره که یهو با اون صحنه مواجه شد ...
سوفیا:جولی.....عا ...ببخشید من میرم بعد میام فعلا ....
جولی :ن سوفیا وایسا ...درو نبند....سوفیا
آیششششش...😑
۱۳.۸k
۰۹ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.